19_memoirs

3.1K 575 202
                                    

«تهیونگ»

چشمام رو بستم و عطر گلهای باغ رو وارد ریه هام کردم ، خوشبو بودن و توی زیبایی بی حد و مرز ولی چیزی غیر از درد رو یاد آوری نمیکردن .

سرم روی چمن ها گذاشتم و اروم نوازششون کردم .

_هی مامان میدونی چقدر دلم برات تنگ شده ، ببخشید که خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم ولی تو نگام میکنی نه ، تو حواست بهم هست ، مطمئینم .

_مامان نامجون داره یه گل رو پرپر میکنه ، چیکار باید بکنم ، تو مگه نگفتی ازش فاصله بگیر ؟ چرا نمیتونم چشمام رو روی کاراش ببندم و فقط ازش دور شم .

(فلش بک )

روی گلها رفتم و شروع کردم با حرص لگد کردنشون .

+ تهیونگ چرا این کارو میکنی .

به صدای مادر که به طرفم میومد توجه نکردم و به کارم ادامه دادم.

+ نکن داری از بین میبریشون .

منو در آغوش گرفت و به زور از گلها فاصله داد.

_ولم کن ، ولم کن همش تقصر اوناست .

نمیتونستم جلوی گریم رو بگیرم .

_تو هر روز توی باغ میای تا مراقب اینا باشی ، بابا هم بخاطر همین هر روز اذیتت.

_اگر اینا نباشن نمیبرتت اون اتاق ترسناک.

موهام رو نوازش کرد و بوسه ای روی موهام زد .

+تقصیر گلا نیست که اون منو اذیت میکنه ، اونا تنها گناهشون زیبایی مثل من .

دستم رو گرفت و سمت گل های سالم باغ رفت .

+ ببین من اینجا رو برای تو و نامجون درست کردم ، که با دیدنش قلبتون گرم شه و تاریکی خونه از یادتون بره ، تا یاد بگیرید زیبایی ها رو دوست داشته باشین نه بهشون اسیب بزنین .

صورتم رو نوازش کرد و دوباره با لبخند مهربونش همه جا رو نورانی کرد .

+ تهیونگ پسرم من نمیدونم تا کی میتونم زنده بمونم ولی قول میدم برای شما تا لحظه اخر تحمل کنم ، تو هر وقت دلت برام تنگ شد میتونی بیای این گلا رو ببینی چون توی خونه هیچی بیشتر از خاطرات دردناک برات تداعی نمیشه .

دستم رو گرفت و داخل دستای گرمش فشار داد.

+ میتونی سرت رو روی چمنا بزاری و اجازه بدی باد به جای من دست نوازش رو صورتت بکشه .

همون لحظه صدای پایی باعث شد مادر ترسیده به اون سمت نگاه کنه .

نامجون بود، میخواستم صداش بزنم ولی دست مادر روی دهنم قرار گرفت و مانعم شد .

از روزی که مادر فهمیده بود نامجون پرنده جلوی پنجره رو چون صداش خیلی بلند بوده و نمیزاشته بخوابه تیکه تیکه کرده دیگه هیونگ رو دوسش نداره و ازش قائم میشه .

Love or hate?!Where stories live. Discover now