«تهیونگ»
چشمام رو بستم و عطر گلهای باغ رو وارد ریه هام کردم ، خوشبو بودن و توی زیبایی بی حد و مرز ولی چیزی غیر از درد رو یاد آوری نمیکردن .
سرم روی چمن ها گذاشتم و اروم نوازششون کردم .
_هی مامان میدونی چقدر دلم برات تنگ شده ، ببخشید که خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم ولی تو نگام میکنی نه ، تو حواست بهم هست ، مطمئینم .
_مامان نامجون داره یه گل رو پرپر میکنه ، چیکار باید بکنم ، تو مگه نگفتی ازش فاصله بگیر ؟ چرا نمیتونم چشمام رو روی کاراش ببندم و فقط ازش دور شم .
(فلش بک )
روی گلها رفتم و شروع کردم با حرص لگد کردنشون .
+ تهیونگ چرا این کارو میکنی .
به صدای مادر که به طرفم میومد توجه نکردم و به کارم ادامه دادم.
+ نکن داری از بین میبریشون .
منو در آغوش گرفت و به زور از گلها فاصله داد.
_ولم کن ، ولم کن همش تقصر اوناست .
نمیتونستم جلوی گریم رو بگیرم .
_تو هر روز توی باغ میای تا مراقب اینا باشی ، بابا هم بخاطر همین هر روز اذیتت.
_اگر اینا نباشن نمیبرتت اون اتاق ترسناک.
موهام رو نوازش کرد و بوسه ای روی موهام زد .
+تقصیر گلا نیست که اون منو اذیت میکنه ، اونا تنها گناهشون زیبایی مثل من .
دستم رو گرفت و سمت گل های سالم باغ رفت .
+ ببین من اینجا رو برای تو و نامجون درست کردم ، که با دیدنش قلبتون گرم شه و تاریکی خونه از یادتون بره ، تا یاد بگیرید زیبایی ها رو دوست داشته باشین نه بهشون اسیب بزنین .
صورتم رو نوازش کرد و دوباره با لبخند مهربونش همه جا رو نورانی کرد .
+ تهیونگ پسرم من نمیدونم تا کی میتونم زنده بمونم ولی قول میدم برای شما تا لحظه اخر تحمل کنم ، تو هر وقت دلت برام تنگ شد میتونی بیای این گلا رو ببینی چون توی خونه هیچی بیشتر از خاطرات دردناک برات تداعی نمیشه .
دستم رو گرفت و داخل دستای گرمش فشار داد.
+ میتونی سرت رو روی چمنا بزاری و اجازه بدی باد به جای من دست نوازش رو صورتت بکشه .
همون لحظه صدای پایی باعث شد مادر ترسیده به اون سمت نگاه کنه .
نامجون بود، میخواستم صداش بزنم ولی دست مادر روی دهنم قرار گرفت و مانعم شد .
از روزی که مادر فهمیده بود نامجون پرنده جلوی پنجره رو چون صداش خیلی بلند بوده و نمیزاشته بخوابه تیکه تیکه کرده دیگه هیونگ رو دوسش نداره و ازش قائم میشه .
![](https://img.wattpad.com/cover/219919431-288-k168249.jpg)
YOU ARE READING
Love or hate?!
Fanfiction🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به امید فرار از قلدرای توی مدرسه یا پیدا کردن اینده روشن تر از خونه دور شده رحم نمیکنه . 🔪 تو این دنیای سیاه که هر کس با هیولای درون خودش برا...