[ 25: Storm ]

3.2K 497 390
                                    

[ Long Way Down - Onedirection ]

زین با صدای زنگ گوشیش چشماشو باز کرد. بدون اینکه حتی تکونی بخوره و یا ذره ای جابه جا بشه دستشو دراز کرد و گوشیش که روی میز کنارش بود رو قطع کرد.

حجم نسبتا سنگینی رو روی بدنش احساس میکرد، با چشمای نیمه باز به پایین نگاه کرد.

شاید این عجیب بنظر میومد ولی زین دقیقا توی همون لحطه، آرزو کرد این صحنه چیزی باشه که هرروز بعد از باز کردن چشم هاش، اون دو گوی طلایی شاهدش باشن. اون احساسات عجیب غریب توی شکمشو پس زد و لب های خشکشو خیس کرد.

ساب کیوتش که روی اون خوابیده و دستاشو محکم دور زین حلقه کرده؛ بنظر میرسه که از رفتن اون میترسه. بوی شامپویی که روی موهای فرفری و پرپشت لیام بود مستقیم توی بینیش فرو رفت. مژه های خوابیدش اروم روی هم افتاده بودن و از بین لبای نیمه باز صورتیش نفسای آرومش خارج میشد. لیام حالا با یه فرشته ی بدون بال هیچ تفاوتی نداشت.

زین دوباره چشماشو بست و دستاشو روی پوست لطیف کمر لیام کشید. اگه ادامه میداد مطمعنن دوباره به خواب فرو میرفت و این چیزی بود که زین شدیدا اون رو میخاست، ولی زمانشو نداشت.

زین " آبنبات؟ "

زین آروم با صدای خشدارش زمزمه کرد و لیام تکون آرومی خورد، پاهاشو محکمتر دور پاهای زین حلقه کرد.

زین " دارلینگ بلند شو. "

زین دوباره گفت. حالا از تکون خوردن پلک های لیام میتونست متوجه بشه که اون بیدار شده، فقط تظاهر به خوابیدن میکنه.

زین آهی کشید و سرجاش نشست، درحالیکه لیام دستاشو دور گردنش انداخته بود و هیچ جوره راضی به جداشون از اون نبود. زین چشماشو مالید.

زین " بلندشو لیام، باید بریم جایی "

پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید، کمی دندون هاش رو روی هم فشار داد. زین به این لمس ها عادت نداشت، به خوابیدن کس دیگه ای به جز خودش روی تختش عادت نداشت، و این الان داشت کمی عصبیش میکرد.

لیام شونه ی لخت زین رو لیس زد و بعد سرشو از توی گردن گرمش بیرون اورد. لبخند خواب الودی زد.

لیام " سلام، ددی "

بوسه ی کوتاهی روی لبای زین کاشت و وقتی خواست از روی پاهاش بلند بشه این سرش بود که به طرز فجیعی تیر کشید.

دوباره سرجاش روی پاهای زین نشست. درکثری از ثانیه، شکلاتی های خندون و ذوق زده اش، مطمعنن بخاطر خوابیدن توی بغل زین خشک شدن و توی چشم هاش اشک جمع شد. چونش لرزید و اشکاش گونه هاشو خیس کردن.

زین موهای لیامو بالا زد و اخمی کرد. تک تک اتفاق های قبل از خواب دوباره توی ذهنش مرور شد و بهش یاداوری کرد که اون پسر امروز به تنبیه نیاز داره، نه توجه یا هرچیز دیگه ای.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now