[ 32: Kidnapping ]

2.6K 438 450
                                    

[ Polygraph Eyes - YungBlud ]

یه سریاتون با تصور اینکه قراره بشینم تمام چپترارو ادیت بزنم و بوکو لیام تاپ کنم هارتمو شکوندین. درهمین حد بگم ... به شدت تیر خوردم شما ادامه بدین من میام.

-----

زین " آبنبات "

زین بلند داد زد، نیشخندی زد و نگاهشو اطراف خونه اش چرخوند؛ برای پیدا کردن یه موجود نسبتا ریز که توی یکی پیرهن های زین جا گرفته.

چند قدم جلوتر رفت و به اطرافش خوب نگاه کرد. به چیزی که دستش بود نگاه کرد و لبشو گاز گرفت.

زین" تو مجبوری اینارو بپوشی چه بخوای و یا نه چون من دلم میخاد ببینمت که با دم گربه ایت اینور و اونور میری و برام میو میو میکنی"

از تصور لیام توی اون حالت لباشو محکمتر گاز گرفت و شصتشو گوشه ی لبش کشید. حتی تصورش هم برای زین بیشتر از حد معمول هات بود و مغزشو داغ میکرد.

زین از کارایی که لیام میکرد خوشش میومد. معمولا حوصله ی پشت سر ساباش رفتن و دنبالشون‌گشتن رو نداشت و منتظر میموند تااون ها خودشونو بهش برسونن‌ تا نوازششون کنه، ولی حاضر بود تمام خونه شو دنبال پسر چشم قهوه ای بگرده تا بعدش بتونه اونو توی بغلش بچلونه. نگاه زین به لیام‌ سرشار از شیفتگی بود؛ میدونست که هرکس حتی اگه نوع نگاهش به لیام رو بفهمه متوجهش میشه، و این زیادی براش خطرناک بود.

نیشخندش بزرگتر شد وقتی لیامو دید، کسی که دستشو جلوی دهنش محکم فشار میداد وصورتش بخاطر کنترل خنده هاش قرمز شده بود. به دیوار تکیه داد بود و طرف مقابل زین رو چک میکرد، غافل از اینکه زین همین الان هم پشتش بود.

زین " حدس بزن کی اینجا گیر افتاده "

با پیروزی پوزخند زد و به سمت لیام حمله کرد. لیام داد خفه ای کشید و شروع به فرار کرد، ولی زین از اون سریعتر بود. قبل از اینکه شروع به حرکت کنه اونو گرفت و از پشت به خودش چسبوند.

لیام جیغ کوتاهی کشید درحالیکه به سختی میتونست خنده هاش رو کنترل کنه. زین سرشو توی گردنش فرو کرد، گاز محکمی از گردنش گرفت و باعث شد خنده ی لیام شدت پیدا کنه و اون کتفشو به گردنش فشار بده تا زین هرچه زودتر سرشو بیرون بیاره.

زین اونو به سمت دیوار هل داد. لیام رو بین خودش و دیوار پرس کرد و دستاشو دوطرف اون نگه داشت تا اون کاملا گیر بیوفته. به لبخند بزرگ روی لبای لیام نگاه کرد و گوشه ی لباش بالارفت.

زین " از دست ددی فرار میکنی، ها ؟ "

زین گفت و لیام با شیطنت سرشو به علامت منفی تکون داد. زین تک خنده ای کرد و بعدش سرشو بلند کرد و درحالیکه به لیام نزدیکتر میشد، توی چشماش نگاه کرد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now