[ 36: Defending Yourself ]

2.8K 439 410
                                    

چپتر یه نیم‌چه اسمات داره،‌ خانومای عزیز با وضو وارد شین‌صلواتم یادتون نره😔💛
[دعا کنین واتپد بخاطر گیفی که گذاشتم ریپورتم نکنه ...]

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

لیام " دیگه نمیتونم بخورم "

لیام ناله کرد و با دستش قاشق پر شده ی زین که داشت به سمت دهنش میومد رو به عقب هل داد. زین بااخم نگاهش کرد و تلاش کرد تا چشمای لیام‌که هرجایی به جز به چشمای اون نگاه میکردن رو گیر بندازه تا یکی از نگاه های ترسناکش رو بهش بده.

زین " توی توی این دو روز هیچی نخوردی و بدنت ضعیف شده. همه ی این ها برات لازمه لیام و حالا بدون غر زدن همشو بخور. گوش میدی چی میگم؟ همشو لیام"

زین انگشت اشارشو بالا آورد و لیامو تهدید کرد، باعث شد لیام لپاشو باد کنه و لب پایینیشو بالا بیاره. اینجوری دهنش کاملا بسته میشد و باعث میشد زین بخواد همونجا اونقدر فشارش بده و محکم ببوستش که لیام از وسط بشکنه‌ و دیگه چیزی ازش باقی نمونه.

زین آهی کشید و قاشقشو توی بشقاب رها کرد. لیام دهنشو دوباره باز کرد و صورتش روشن شد، حالا داشت تا جایی که لباش پاره بشه لبخند میزد. چشماش بخاطر پیروزی و قانع شدن زین برق میزد و زین‌جلوی خندشو گرفت، نباید به اون پسر بیشتر از این رو میداد. لیام اقعا تاحد انفجار پر شده بود و حتی زین هم میدونست، ولی فقط نمیتونست جلوی نگرانیشو برای اون‌بگیره.

لیام " تو توی این دوروز به اندازه ی غذای یک ماهِ عمرم مجبورم کردی که بخورم آقای مالیک! دارم فکر میکنم که میخای منو به یه گوسفند چاق و چله تبدیل کنی و احتمالا بعدش هم بخاطر یکی از همون مراسم هایی که توی دینت داری و برام‌ازش تعریف کرده بودی منو بکشی. لیام بیچاره "

لیام برای داستان غم انگیزی که برای خودش ساخته بود آهی کشید و شکمشو یکم ماساژ داد. زین فقط عمیقا حس میکرد که دندوناش‌گز گز‌میکنن، لیام زیادی کیوت بنظر میرسید وقتی داشت مظلوم نمایی میکرد.

زین به پشت صندلی تکیه داد، دستاشو توی سینش گره زد، به لیام خیره شد و نیشخند بزرگی صورتشو پر کرد.

زین " تو شبیهشونی آبنبات "

لیام " شبیه چی؟ "

لیام با تعجب پرسید و سرشو کج کرد، باعث شد انبوه موهای فرش تکون بخورن و زین به چیزی که فکر میکرد و توی ذهنش بود، خندید. لیام با گوش های یه بره و چندتا علف سبز توی دهنش. چه بلایی سر مغز سیاه و تاریکش اومده بود؟

زین " شبیه یکی از اونها، اون گوسفند های چاق و چله"

زین نیشخندشو بزرگتر کرد، به موهای لیام اشاره کرد. باعث شد لیام کمی توی فکر فرو رفت و باگیجی‌نگاهش کرد، ولی بعدش اخم کرد و دستاشو متقابلا توی سینش جمع کرد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now