[ 12: Midnight Crying ]

3.6K 567 317
                                    

[ Sign Of The Times - Harry Styles ]

لیام جوراب راه راه بلندشو تا روی زانوش بالا کشید و سرجاش ایستاد. دستشو چندبار توی موهاش کشید و سعی کرد تا اونارو مرتب کنه. احساس میکرد که باید جلوی اون مرد خودشو خوب جلوه بده و این اصلا خوب نبود.

چندتا نفس عمیق کشید و حس کرد ضربان قلبش بالا رفت؛ چیزی که جدیدا هروقت قرار بود زین رو ببینه اتفاق می افتاد و این داشت لیام رو میترسوند. اون مرد به صورت مستقیم روی همه ی اجزای بدن لیام تاثیر میذاشت و لیام نمیتونست انتخاب کنه که این رو دوست داره یا نه.

لیام میدونست که بالارفتن ضربان قلبش یاحس های جدید متناقضی که داشت، بخش زیادیش بخاطر این بود که لیام تاحالا از هیچکس اینقدر توجه دریافت نکرده بود، و این براش جدید بود.

آروم از پله ها پایین رفت. با نگاهش زیرچشمی همه جای خونه رو سرک کشید تا بتونه زین رو پیدا کنه. امروز یکشنبه بود و به احتمال زیاد زین باید خونه میبود؛ لیام باخودش فکر کرد.

وقتی زین رو هیچ کجا ندید، اخم ظریفی کرد و دستاشو توی سینش جمع کرد. لباشو جلو داد و نفسشو بیرون فرستاد. پوفی کشید و حالا بدون اینکه به سرووضعش اهمیت بده از پله ها تندتند پایین رفت. درهرحال، کسی اونجا نبود.

توی حال و هوای خودش بود که در خونه به صدا در اومد. لیام توی جاش پرید و به سمت زینی که کتشو روی جا لباسی گذاشته بود نگاه کرد. سرشو توی پیرهنش فرو برد و حس کرد گونه هاش داغ شدن وقتی دوباره اون مردو دید.

زین " هوم چطوری پرنسس؟ "

زین بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت و موقع رد شدن ار کنارش، دستشو اروم روی باسنش کشید. لیام خیلی سریع سرشو تکن داد، آب گلوشو قورت داد و پشتش به سمت اشپزخونه حرکت کرد.

لیام " خوبم "

اروم زمزمه کرد و روی صندلی پشت میز نشست. به زین که پیرهن سفید سادشو در اورد و بعد پرت کرد، نگاه کرد. اون حالا با بالاتنه ی لخت ایستاده بود و لیام نمیتونست انتخاب کنه، که اون مرد گرمش شده بود یا میخاست برای لیام یه شوآف کوچیک از بدنش به نمایش بزاره.

زین_ " برای صبحانه چی میخای؟ پن کیک یا بیکن؟"

زین پرسید و بهش نگاه کرد.ددستشو به عنوان تکیه گاه روی اپن گذاشت و بعد بهش تکیه داد. عضله های بازوش کشیده شدن و باعث شدن لیام نتونه نگاهشو از روی اونا برداره.

لیام " ب-بیکن "

لیام بدون اینکه نگاهشو از اون بگیره گفت و زین بخاطر مسخ شدنش، کمی گوشه ی لبش بالا رفت و بعد مشغول آماده کردنش شد.

لیام باید نگاهش برمیداشت و واقعا هم میخاست؛ ولی این تقریبا غیرممکن بود وقتی اون مرد کاملا از هرچیز، بهترینشو داشت.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now