[ 11: Lot Of Questions ]

3.6K 588 500
                                    

[ A Whole New World - Zayn ]

با وزیدن باد سرد از پنجره ی باز اتاقش، لیام آروم لرزید. سرجاش توی تخت چرخید و پتوی نازکشو محکم تر دور خودش نگه داشت. الان تابستون بود، این باد سرد لعنتی دیگه چی بود؟

آروم از سرجاش بلند شد و با چشمای نیمه بازش به اطراف اتاق نگاه کرد. نگاهش جایی روی پنجره ی نیمه باز اتاقش متوقف شد و باقدم های آروم و بدون تعادلش که ناشی از خواب آلودگیش بود به سمتش رفت.

پنجره رو محکم بست و همونجور که آروم بخاطر بدخواب شدن و سرما بدنش لرزش کوچیکی داشت، پتوشو برداشت.

پتورو محکم دور خودش پیچید و آروم به سمت پایین رفت. چشماش هنوزم نیمه باز و بخاطر خواب خمار بودن و این نشون میداد که اون بیشتر نیاز داره.

پله هارو با بی حواسی رد کرد و توی هال ایستاد. جایی که مرد بزرگتر با جدیت داشت روی یه سری برگه ی روی میز کار میکرد و دستشو زیرچونش زده بود، عمیق درحال فکر کردن بود.

با حس کردن حضور لیام سرشو بلند کرد و به لیام نگاه کرد. یکی از ابروهاشو با دیدن اون و پتویی که دورش پیچیده شده بود ولی روی زمین آویزون بود بالا رفت.

زین " اتفاقی افتاده لیام؟ هنوز خیلی برای بیدارشدن زوده"

زین بااخم پرسید و به گوشیش نگاه کرد که ساعت 7 صبح رو نشون میداد. بدن لیام هنوزم بخاطر سرما میلرزید و اون پتورو محکمتر دور خودش فشار داد. هوا خیلی هم سرد نبود، ولی لیام تازه از خواب بیدار شده بود.

لیام " سردم بود و بیدار شدم. من خوابم م-میاد"

چونش لرزید و لب هاش به سمت بالا متمایل شدن، چیطس که حالا زین میدونست از روی عادت اتفاق میوفته وقتی اون پسر ناراحته یا چیزی اذیتش میکنه. هروقت کسی بیدارش میکرد یا جوری از خواب میپرید، سردرد وحشتناکی تا آخر روز باهاش همراه میشد که الان هم مستثنا نبود.

زین " بیااینجا پرنسس "

زین بهش اشاره کرد و لیام بدون هیچ حرفی جلو رفت و ایندفعه خودش روی پاهای زین نشست. زین سوپرایز شد، ولی چیزی نگفت و فقط توی سکوت بهش خیره شد.

خودشو به زین چسبوند و دستاش، تیشرت نازک زین رو محکم توی مشتشون گرفتن؛ انگار نمیخاست که اون مردو از خودش دور کنه. سرشو توی جایی بین شونه و گردن زین فرو کرد و و دماغشو به پوستش مالید. بخاطر گرمای مطبوع گردنش هومی آروم از لباش خارج شد و بخاطر وضعیت راحتی که پیدا کرده بود، بدنش آروم شده بود.

زین باسردی بهش نگاه کرد، به این فکر کرد که لیام اجازه نداشت همینجوری روی پاهاش بشینه و سرشو توی گردنش فرو کنه. لبهاش روی پوست زین کشیده میشن و نفس های داغش روی گردن زین فرود میومدن. زین دهنشو باز کرد تا به اون پسر هشدار بده، ولی وقتی لیام محکمتر لباسشو توی مشتش گرفت و خودشو بهش بیشتر نزدیک کرد، ساکت شد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now