[ 41: Broken Hearts ]

2.3K 448 872
                                    

[ Hope u Ok - Olivia Rodrigo ]

از اونجایی که میبینم وضع نویسنده هایی که ناله میکنن خیلی بهتره، اومدم ناله کنم.
همه ی چپترام فلاپ میشن خیلی ظالمین.
بوکمم اد نمیکنین تو ریدینگ لیست کامنتم نمیزارین ووتم که هیچی.
پیجمو فالو کنین لطفا. توی اینستا توییتر واتپد هرجا فقط یه چیزیو فالو کنین.
توی تل چنل میزنم که هیچی توی شادعم چنل میزنم اونجام دورهم باشیم دور نشین ازم.
( بازم میگم فلاپ نکنین رگ میزنم )

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

زین " میخام قراردادمونو تموم کنم "

لیام برای چند ثانیه بدون هیچ حرفی و توی سکوت بهش نگاه کرد،‌‌قبل از اینکه فکر کنه گوشاش کلمات اشتباهی رو شنیدن پس سرشو چندبار تکون داد و شونه هاشو بالا انداخت.

ماگشو پایین گذاشت. کله ی فرفریش رو توی سینه ی زین فرو برد و دماغشو چندبار به اونجا مالید. ناله ی ضعیفی، چیزی مثل 'میو میو' آروم و شیطنت آمیزی، به گوش زین رسید.
زین چشماشو محکم روی هم فشار داد‌ وقتی لیام قسمتی از سینشو که از یقه ی تیشرت گشادش مشخص بود عین یه کیتن لیس زد و بعد روشو فوت‌کرد.‌ نفسشو کلافه بیرون‌فرستاد و اون حسی رو که بهش میگفت تا پسر کوچکتر رو محکمتر‌به سینه ی خودش فشار بده، عقب فرستاد.

زین " الان وقتش نیست لیام "

جدی گفت‌،‌ شونه های لیامو گرفت و اونو از خودش جدا کرد و بین بدناشون فاصله انداخت، باعث شد لیام  با قیافه ی آزرده ای بهش نگاه کنه و لب پایینیشو بالا بده.

لیام " داری عجیب رفتار میکنی ددی "

کمی اخماشو توی هم فرو برد و با نگاه سوالیش به زین خیره شد، کسی که توی سکوت و با چهره ی سختش بهش نگاه میکرد. لیام از جوری که مرد بزرگتر فکشو روی هم فشار میداد و چشم‌های طلاییش برق میزدن، خوشش نیومد. چیزی راجب اون ها بود که حس اشتباهی رو بهش القا میکرد و اخم رو پیشونیشو کم کم محو و به نگرانی تبدیل میکرد.

زین چشماشو بار دیگه ی روی هم فشار داد و لب های خشکشو خیس کرد.

زین " گفتم میخام قراردادمونو تموم کنم "

کمی بلندتر از قبل گفت، مطمئن شد که لیام به خوبی شنیده باشه.

خونه توی سکوت فرو رفت. زین میدونست که نمیتونه سرشو بلند کنه تا به چشم های لرزون اون پسر نگاه کنه، ولی باید اینکارو میکرد. باید به خاطر میسپارد آخرین حرکات فردی رو که خودش داشت دورش میکرد.

آروم آروم نگاهش روی لیام نشست، کسی که با قیافه ی بهت زده و شوکه اش به زین خیره شده بود و انگار نمیتونست و کلماتی رو که شنیده،‌ باور کنه.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now