[ 35: He's Coming ]

2.4K 438 322
                                    

[ My Strange Addiction - Billie Eillish ]

نتونستم بزارمتون تو خماری صدسال بعد آپ کنم،‌ چپترشم طولانیه احتمالا آپ بعدی بیوفته برا قرن بعد😂
ووت و کامنت یادتون نره گایز، این چپترو بترکونین💛
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

" نمیخای یکم به خودت برسی دارلینگ؟‌ مثلا سعی کنی که ازم خواهش کنی خون های کثیف روی صورتتو پاک کنم یا بهت یه جرعه آب بدم تا لب های رنگ و رو رفته ات دوباره خوب بشن؟!"

هایرام گفت، پوزخندی زد و اشکارا خون های خشک شده ی روی دست های لیام و گوشه ی لبش همچنین صورت بی روح و سفید شدش رو مسخره کرد؛ فقط اگه میدونست وقتی زین اون‌پسر رو بااون اوضاع ببینه،‌ شرایط برای خودش قراره سخت تر بشه ...

" و منم اگه پسر خوبی بودی و به خوبی از کلماتت استفاده کردی ... "

ادامه داد، قدمی جلوتر اومد و مشغول ور رفتن با ناخون هاش شد. نیشخندی گوشه ی لبش خودنمایی میکرد و احتمالا خودش هم نمیدونست‌که تاچه حد کریح و زشت جلوه میکرد.

" شاید برات انجامش بدم. درهرحال ددی حرومزادت داره میاد، نمیخای خوب بنظر برسی؟ "

لیام سرشو بلند کرد و با چشمای بی جونش بهش نگاه کرد. رد خشک شده ی اشک روی صورتش اونو افتضاح تر نشون میداد و اینکه هنوز هم بعد از گذشت چهارروز بهش فقط مقدار کمی غذا داده بودن باعث شده بود تا معدش بخاطر گرسنگی بهم بپیچه.

" البته حالا 10 دقیقه از قرارمون گذشته و اون هنوز نیومده. چه‌کسی میدونه، شاید هیچوقت نیاد؟! "

مسخره اش کرد و خنده ی بلندش موهای تن لیام رو سیخ کرد. سردش بود و پوست بدنش سفیدتر از حد معمول شده بود. لیام میتونست بالا رفتن ضربان قلبش رو حس کنه.

لیام " اون میاد "

با ته مونده های جونش، سعی کرد محکم بگه، نمیدونست اون رو به هایرام‌گفته یا تلاش کرده تا به خودش انگیزه بده. انسان به امید زنده اس و اون تنها چیزی بود که لیام توی اون دقایق بهش نیاز داشت؛ امید به اومدن زین.

هایرام دستشو بالا اورد، روی فک لیام گذاشت و بعد اونو حرکت داد. اون پسر یه پسر معمولی بود، شاید حتی خیلی معمولی تر از تویینک ها یا پسرای آموزش دیده ی کلاب زین؛ تمام مدت براش سوال بود که مالیک‌چرا باید همچین ساب گستاخی رو برای خودش انتخاب کنه درحالیکه اون‌مرد به شدت مقرراتی و منظم بنظر میرسید.

" بااینکه اون محموله هارو خیلی بد میخام، ولی بیا صادق باشیم سوییتی بخشی از وجودم میخاد که اون نیاد، میخام بفهمم که تو چی داری که مالیک داره بخاطرت همه چیو بهم میریزه"

هایرام اروم زمزمه کرد. پوزخند بدی زد و لیام برای پس زدن دستاش هیچ تلاشی نکرد، باید توانی میبود تا تلاشی بوجود میومد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now