[ 03: Dangerous ]

3.1K 585 477
                                    

[ Flames - ZAYN ]

لیام ظرف بستنیشو برداشت و یه قاشق پر از بستنی رو توی دهنش گذاشت. ناله ی آرومی از لذت آب شدن بستنی توی دهنش از لباش خارج شد.

جف از پله ها پایین اومد و بعد از برداشتن ظرف بستنی که لیام براش آماده کرده بود، روی مبل نشست. صدا خنده ی بلندش به یکی از سکانس های فیلم کلاسیک قدیمی که داشت میدید توی خونه پیچید، بنظر میومد امروز توی مود خوبی بود.

لیام پاهاشو دراز کرد و بیشتر توی مبل فرو رفت. بستنی رو رو شکمش گذاشت و به روبه روش خیره شد.

ناخودآگاه یه جفت چشم طلایی تاریک توی ذهنش مرور شد. حس کرد یکی داره بهش نگاه میکنه و همه ی بدنش مور مور شد.

سرشو چندبار تکون داد تا فکر اون چشم ها از ذهنش خارج بشن، فکر کردن به اون ها باعث میشد یکم از ترس بلرزه و توی خودش جمع بشه و لیام واقعا راجب دلیلش هیچ ایده ای نداشت.

جف " میخای یکم ... بازی کنیم؟ "

لیام سرشو برگردوند و به جف نگاه کرد که دسته ی توی دستشو بالا اورد و تکون داد. لبخند کوچیکی زد و بلند و کنارش نشست. دسته رو از دستش گرفت.

این بعضی اوقات اتفاق می اوفتاد، بازی کردن با جف. مواقعی که حالش خوب بود لیام رو برای گردش یا رفتن به مک دونالد بیرون میبرد و اون دونفر زمان های خوبی رو باهم سپری میکردن.

جف به هیچ وجه خسیس نبود و این یکی از چیزایی بود که لیام درمورد جف دوست داشت. اون مرد بدون هیچ ایستادگی هرچیزی که لیام میخاست براش میخرید.

جف " دیروز آقای مالیک تورو دید؟ "

بعد از یه مدت جف ازش پرسید همونجور که داشتن بازی میکردن و میخندیدن. لیام برگشت و متعجب نیم نگاهی بهش انداخت قبل از اینکه دوباره حواسشو به بازی برگردونه.

لیام " مالیک؟ "

جف " همون مردی که باهام اومده بود. "

لیام با یادآوری اون مرد یکم تکون خورد ولی سعی کرد عادی بنظر برسه. دسته رو توی دستش فشار داد و لبخمد ساختگی روی لباش نشوند

لیام" ن-نه، البته که نه. من سریع خودمو توی اتاقم رسوندم "

لیام دروغ گفت. نمیدونست جف قراره چه عکس العملی داشته باشه اگه بدونه اون مرد نه تنها لیامو دیده، بلکه باهاش حرف هم زده.

جف" خوبه. خوشحالم که تورو ندید "

جف سرشو تکون داد و لبخندی از روز اسودگی زد.

لیام " چه اتفاقی می اوفتاد اگه منو میدید؟ "

لیام با شک و دودلی پرسید و سعی کرد لحنش زیاد کنجکاو بنظر نیاد. اون کسی نبود که زیاد از جف سوال بپرسه و اگه جف بهش مشکوک میشد نمیدونست باید چیجوری جوابشو بده.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now