[ 52: Taste like Cigarette ]

2.9K 453 992
                                    

[ Strawberrys ans cigarette - Troy Sivan ]

حتی فقط تصور اینکه توی اون‌گیف به جای اون دختره لیام نشسته باشه روی پاش هم------

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

" آه!"

لیام ناله کرد، بدنش زیر لمس زین آروم گرفت و شل شد. چشماشو روی هم فشار داد و گونه هاش بخاطر گرمی هوای داخل اتاق، حالا کمی رنگ‌گرفته بود.

لیام" آه درد میکنه! آرومتر لطفا"

غرغر کرد و با حالتی ناله مانند، حرفاشو به زبون آورد. زین درحالیکه با عینک روی چشمش و کتاب توی دستش مشغول مطالعه بود، نگاهشو از کتاب برداشت و به دستش داد. کمی چشماشو روی هم فشار داد تااز سوزش اون ها کم کنه.

لیام" فاک خیلی درد میکنه. تو اصلا بلد نیستی از دستات برای نوازش استفاده کنی زین!"

لیام دوباره غر زد و زین بااینکه به چهره اش دسترسی نداشت، ولی میدونست که زیرلب مشغول غر زدنه و بخاطر اخم صورتش درهم رفته.

زین لب هاشو محکم روی هم فشار داد و زبونشو روی لب بالاییش کشید تااز لبخند مسخره ی روی لبش، جلو گیری کنه. حالا که چندروز بعد از اون رابطه گذشته بود لیام هنوزم باهرروشی توجهشو جلب میکرد و برای خودش نوازش میخرید؛ دقیقا مثل الان که روی تخت روی شکمش کنار زین نشسته دراز کشیده بود و درحالیکه هنوز حتی دست زین بالای کمرش و باسنشو لمس نکرده بود و کنارش روی تخت بود، برای خودش غر میزد و از درد دستای زین که محکم دارن لمسش میکنن و ماساژش میدن، ناله میکرد.

زین" تو دیروز توی باشگاه بودی و حدود دوساعت رو ورزش کردی. یه وزنه ی 25 کیلویی رو به راحتی بلند کردی درحالیکه من داشتم تماشات میکردم و بعد ما به خونه برگشتیم، و تو خیلی ناگهانی به یادآوردی که درد داری و نمیتونی راه بری، پس تمام مدت دستتو دور گردنم حلقه کردی و از پشت بهم چسبیدی درحالیکه مجبور شدم همه ی مسیرو به خونه بِکشمت و بعد دوباره داخل خونه سر اینکه خوب کونتو نوازش نکردم، یه دعوای کاملا جدی داشتیم"

زین دقیق و جدی گفت و با انگشت های اشاره و شصتش، از باسن لیام که هنوزم قرمزی کمی روش خودنمایی میکرد نیشگون دردناکی گرفت.

لیام لب هاشو غنچه کرد تا خندشو پنهان کنه، قیافه ی طلبکاری به خودش گرفت و به زین چشم غره رفت. تقصیر خودش بود، مرد بزرگتر حسابی اون رو به نوازش هاش و لمس هاش معتاد کرده بود و جوریکه بلد بود به خوبی لیام رو آروم کنه و بدنشو ریلکس، هیچوقت قرار نبود برای لیام عادی بشه.

لیام" هنوز نمیتونم برش دارم تا ببینمش؟"

لیام درحالی گفت که به سختی سعی میکرد تا روی ترقوه ی پوشیده شدشو ببینه. این سوالی بود که زین این اواخر چیزی حدود 20 دقیقه یکبار میشنید. لیام باید حداقل 5 روز روی اون تتورو میپوشوند تا به خوبی رنگ بگیره ولی پسرش زیادی برای دیدنش عجول بود. وقتی دستشو دراز کرد تا اون پلاستیک کوچیکو از روی پوستش برداره، زین محکم پشت دستش زد و آخش رو درآورد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now