[ 28 : It's Me ]

2.6K 406 372
                                    

[ Babe Im Jelouse - Doja Cat & Bebe Rexha ]

وقتی زین از خواب بلند شد، سعی کرد به روی خودش نیاره که دیشب نتونسته عین دوشب پیش به خوبی بخوابه.

عجیب بود ولی زین همواره کمبود چیزی رو حس میکرد. جسم نسبتا سنگینی که رو بدنش باشه،‌ موهای فرفری که سینشو قلقلک میدن و دستایی که خیلی محکم بهش چنگ بزنن تااز وجودش مطمعن باشن.

دستشو روی صورتش کشید و به سقف بالای سرش خیره شد. فقط دوشب لیام پیشش خوابیده بود و حالا انگار زین بهش عادت کرده بود. لیام داشت روی عجیب و جدیدی از زین رو به نمایش میگذاشت و این از نظر زین میتونست تاحدودی ترسناک باشه.

از سرجاش بلند شد و بعد از شستن صورتش پایین رفت. میتونست بوی خوب کافئین رو حس کنه و این یعنی اینکه لیام،‌ ساب حسودش، بیدار شده بود.

زین با دیدن لیام که روی اپن فقط بایه هودی گشاد خاکستری نشسته بود و پاهاشو تند تند توی هوا تکون میداد، نیشخندی زد. چنددقیقه بهش خیره شد و به دیوار تکیه زد.

هراز چندگاهی با حرص موهای فرفری و مزاحمشو عقب میداد. زیرچشماش کمی گود افتاده بود و رگه های کمرنگ قرمزی توی اونها مشخص بود؛ این نشون میداد که اون هم دیشب، خواب خوبی نداشته.

آروم جلو رفت و وارد اشپزخونه شد. با ورودش لیام از اپن پایین اومد و پشتشو بهش کرد به سمت قهوه ساز رفت.

زین از لجبازی کیوت سابش خوشش میومد؛ و این به نظر میرسید که فقط مختص به لیام بود. جوری که نگاهشو برمیگردوند یا با چشمای شکلاتی براق و پراز حرصش به اون تیرپرتاب میکرد، یا جوریکه لباشو از حرص جمع میکرد و روی هم فشار میداد.

زین‌ " آبنبات من چطوره ؟ "

زین آروم توی گوش لیام گفت وقتی اونو از پشت توی بغلش گرفته بود و سرش توی گردنش فرو رفته بود. نیشخندش هنوزم پاک نشده بود.

زین چشماشو بست،‌‌‌ پوست گردن لیام رو لطیف بین دندوناش کشید. چشماشو باز کرد وقتی هیچ جسمی بین بازوهاش پیدا نکرد و بعدش اخم بزرگی رو روی صورتش نشوند.

با چشمای گرد شده از تعجب به لیام نگاه کرد، کسی که روی اپن نشسته بود و همزمان باخوردن قهوه اش فیلم میدید؛ اخم بزرگی روی صورت کیوتش خودنمایی میکرد.

زین نمیدونست چه عکس العملی نشون بده. همین الان...ساب 18 سالش اونو پس زده بود؟!

کمی طول کشید ولی صدای خنده ی کوتاهش به گوش لیام رسید‌، باعث حرص خوردن بیشتر اون پسر شد. زین باید بخاطر این گستاخی تنبیهش میکرد ولی از بازی که لیام راه انداخته بود واقعا داشت خوشش میومد.

سرشو تکون داد و برای خودش قهوه ریخت‌‌، روی صندلی نشست و با نیشخند به لیام خیره شد. تلاش میکرد ولی غیرممکن بود که نگاهش روی پاهای سفید و از هم باز شده ی لیام نیوفته؛ زین دید خوبی از باکسر راه راهش و رون های هنوزم قرمزش داشت.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now