[ 19: Wear Panties ]

3.9K 529 493
                                    

[ Nobody Else - Lian Payne ]

لیام با دستش محکم دماغشو گرفت و لپاشو باد کرد، نفسشو حبس کرد.

زین بدنشو کشید و عینکشو روی میز انداخت. سرش برای مدت زیادی توی برگه های کارش بود و حالا رفته رفته احساس خستگی میکرد.

به لیام که روی زمین نشسته بود، لپاش باد شده بود و صورتش بخاطر کمبود اکسیژن لحظه به لحظه قرمز تر میشد، بی تفاوت نگاهی انداخت. بعضی وقتا واقعا دلش میخاست تا بدونه توی مغز اون پسر چی میگذره.

زین " آبنبات، چیکار داری میکنی؟ "

لیام دستشو از روی دماغش برداشت و اکسیژن رو توی ریه هاش فرستاد. رنگ صورتش کم کم به حالت عادی برگشته بود.

لیام " سکسکه ام - هی - گرفته بود "

ذوق توی صداش که ناشی از پیروزیش و قطع سکسکه ای بود که حدود یکساعت رهاش نمیکرد، بعد از سکسکه ی بعدیش از بین رفت و لیام لباشو آویزون کرد. زین تک خنده ی بی صدایی کرد. 

زین " برات یه سری چیزها آوردم، میخای ببینیمشون ؟"

زین لبشو لیس زد و از سرتاپا لیامو از نظر گذروند. لیام حس کرد بدنش داغ شد. چشم های مرد بزرگتر تیره تر شده بودن و به وضوح برق میزدن. سرشو آروم تکون داد و حس میکرد زیرنگاه اون دستپاچه شده.

لیام " آر-ره "

زین دستشو به سمتش دراز کرد. لیام دست پسرونه شو توی دستای تتو زده ی زین گذاشت و کمی به دستاشون نگاه کرد. به یاد میاورد که روز های اول تاچه اندازه از اینکه دستاشو بگیره متنفر بود، حالا اما میتونست حسی مثله قلقلک روی توی شکمش حس کنه.

زین اونارو به سمت بالا برد. با رسیدن به داخل اتاق زین دستشو ول کرد و به سمت کمد رفت.

از توی کمد وسیله ی موردنظرشو پیدا کرد، گوشه س لبش کمی بالا رفت وقتی داشت اونو بیرون می اورد. جلوی صورت لیام نگه داشت.

لیام با بهت به اون وسیله نگاه کرد و آب گلوشو پایین فرستاد. فقط چندثانیه طول کشید و بعد از اون، از گوشاش تا روی گردنش به سرخی عمیقی رسیده بودن. زین لباشو خیس کرد.

زین " خیلی توی تنت خوب بنظر میاد، به خوبی میتونم تصورش کنم پرنسس "

زین با صدایی که حالا بم تر و خشدار شده بود گفت و لب پایینیشو محکم گاز گرفت.

لیام " اون یه پ-پنتیه "

لیام به زور زمزمه کرد، جوریکه انگار زین نمیدونست که اون وسیله چیه. هنوزم متعجب بود و نسبت به چیزی که زین میخاست احساس گنگی داشت، ولی میدونست که دلش نمیخاد تااون رو تنش کنه.

زین " و؟ "

زین با قیافه ی جدی، منتظر بهش نگاه کرد. لیام میدونست بقیه ی روزشون قرار بود به فاک بره، چون لیام قرار نبود اونو بپوشه و زین احتمالا اصلا از این خوشحال نمیشد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now