[ 49: Date Night ]

2.8K 435 1.2K
                                    

[ Alone - Alan Walker ]

اصن کاور چپتر ربطی نداره به چپتر ولی خیلی کیوته.

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

"میشه به کارمون برسیم؟"

لویی با بی حوصلگی گفت و به هری که به لحنش میخندید، چشم غره رفت. صبح وقتی از خواب بلند شده بودن هری اون رو وسط بلوجاب صبحگاهیش ول کرده بود و این باعث شده بود توی مود خوبی نباشه.

زین سرشو توی سکوت تکون داد. برگه های جلوی دستشو مرتب کرد و گوشه ی میزش گذاشت. دستاشو توی هم قفل کرد و به هری و لویی که روبه روش روی مبل نشسته بودن، از پشت میزش خیره شد. وقتی سکوتش طولانی شد و هیچ حرفی نزد، هری یکی از ابروهاشو بالا انداخت و لویی عصبی بهش پرید.

لویی" گفتی یه جلسه ی فوری داریم. ما چیزی حدود 30 دقیقه روبه روت نشستیم زین و توهم عین احمقا فقط بهمون خیره شدی"

زین دستی توی موهای نامرتبش کشید و اخم ظریفی کرد. لب هاشو خیس کرد قبل اینکه به حرف بیاد

زین" نمیدونم باید چیکار کنم"

تاکید کرد و لبشو کمی گاز گرفت. هری و لویی با گیجی بهم نگاه کردن.

زین" نمیدونم حالا که قرارداد نبستم و قرار نیست بی دی اس ام باشه، باید چیکار کنم"

کامل کرد و هری بعد فهمیدن موضوع، لب هاشو محکم روی هم فشار داد تا خنده ی بلندش زین کلافه و عصبی رو عصبانی تر نکنه. چال هاش به خوبی مشخص بود و همین باعث شد تا لویی هم لب پایینیش رو برای پنهان‌کردن قهقهه اش گاز بگیره.

زین" چیزی برای خنده وجود نداره"

با قیافه ی خنثی اش گفت و هری و لویی با صدای بلند بهش خندیدن. زین اخماشو بیشتر توی هم کشید و از گوشه ی چشمش نگاهی به گوشیش انداخت. از دوروز پیش که با لیام راجب همه چیز صحبت کرده بود، منتظر تماس یا پیامی از طرفش بود، ولی چیزی رو بروز نداد و توی سکوت مشغول رسیدگی به کارهاش شده بود.

هری" از همون روز اول میدونستم لیام با بقیه فرق داره. مرد اون پسر تو رو روی انگشتاش داره!"

با ته مونده های خنده اش گفت و زین عصبی چشماشو بست. عادت نداشت. به سردرگمی و کلافگی. به منتظر بودن و دائما چک کردن وسیله ای که بیشتر وقت ها فقط برای ارتباط با بقیه ازش استفاده میکرد. زین عادت کرده بود تا فقط دستور بده و چیزی که میخواد رو داشته باشه. حالا لیام رو داشت، ولی نه با قوانین خودش. نویسنده ی قوانین این بازی ایندفعه لیام بود و زین از این حقیقت اصلا خوشنود و راضی نبود.

لویی" اصلا چیز سختی نیست، تنها کاری که باید بکنی اینه که اونو به یه قرار ببری"

زین چشمهاشو باز کرد. دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی دوباره اونو بست. لویی نیشخند میزد و هری باحالتی از شیفتگی و بُهت به مرد روبه روش خیره بود. جوریکه زین داشت تلاش میکرد تاازخود واقعیش برای رسیدن به ایده آل های فرد موردعلاقه اش کمی فاصله بگیره، براش حیرت انگیز بود.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now