[ 21: Party ]

3K 530 356
                                    

[ Teeth - 5SOS ]

زین " به حرفام خوب گوش کن آبنبات، امشب یه شب خیلی مهمه. میخام همه ی شب توی اتاقت بمونی و بیرون نیای، تحت هیچ شرایطی"

زین با جدیت گفت و انگشت اشارشو بالا آورد، اخم محوی روی پیشونیش نشسته بود.

زین " ماهرسال این برنامه رو داریم و من بازهم دارم تایید میکنم؛ به هیچ وجه بیرون نمیای. میتونی گوشیتو داشته باشی یا خودتو با هرچیز دیگه ای سرگرم کنی. این .."

لیام " میتونم ببوسمت ددی؟ "

لیام غر زد و لباشو آویزون کرد. انگشتشو روی لبای صورتی زین گذاشت و یکم فشارش داد.

زین " حرفمو قطع نکن لیام! پایین قراره کلی آدم بد باشن و من نمیخام هیچکدومشون تورو ببینن"

زین بااخمی که حالا عمیق شده بود گفت و لیام خودشو روی پای پرد بزرگتر جلو کشید. لب پایینیش هنوزم آویزون بود و چشماش خمار بخاطر بوسه ی چنددقیقه ی قبلشون و نگاه کردن به لبهای صورتی زین که تند تند تکون میخوردن و کلمات ازشون خارج میشد.

سرشو جلو برد و سعی کرد لباشو روی لبای اون مرد قرار بده ولی زین سرشو عقب کشید و تهدید آمیز بهش نگاه کرد. اون از اینکه صحبتاش نصفه بمونن متنفر بود و لیام حالا داشت یکی یکی قانون هاش رو میشکست اونم زمانی که زین کلی کار برای انجام دادن داشت.

زین " لیام، کم کم داری عصبانیم میکنی؛ بهتره حرفام خوب توی ذهنت بمونه وگرنه .. "

لیام " من فقط یه بوسه میخام ددی "

لیام ابروهاشو توی هم کشید و عین یه پاپی عصبانی غرزد. زین نفسشو بیرون فرستاد و موهاشو بالا داد، به پسر روبه روش نگاه کرد. پسری که با زیرکی سعی میکرد به خواستش برسه .

اون تغییر کرده بود؟ مطمعنا!

از پسر کم حرف ، آروم و کسی که بیشتر اوقاا کوچیک ترین حرفی گونه هاش گر میگرفتن چیزای زیادی باقی نمونده بود؛ دوماه گذشته بود و زین حالا لیام جدیدی رو بوجود آورده بود. لیامی که مطیع و بعضی اوقات لجباز بود، بیشتر اوقات عین یه کیتن خودشو لوس میکرد و کاملا به زین وابسته شده بود.

زین پوفی کشید و بعد از جلو کشیدن اون لباشونو روی هم گذاشت. لیام با پیروزی نیشخندی زد، دستاشو روی سینه ی زین گذاشت و لب پایینی دومیناتشو کاملا توی دهنش مکید. با ناله ی کوچیکی عقب کشید.

لیام " حالا همه ی توجهم برای خودته ددی"

زین پیشونی هاشونو بهم چسبوند و دماغشونو بهم مالید.

زین " میخام به حرفام عمل کنی پرنسس ، بهت یه جایزه ی خوب میدم "

لیام سرشو تکون داد و ریز ریز خندید، باعث شد دستای زین رون هاشو محکم بگیرن.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now