[ 29: Trip ]

2.5K 403 387
                                    

لیام " چرا من باید همش ازت بخوام که منو با خودت ببری؟! و توهم هیچوقت منو نمیبری؟"

لیام غر زد, پاشو محکم روی زمین کوبید و لباشو آویزون کرد. تنها جوابی که گرفت تک خنده ی کوتاه خارج شده از لبهای زین بود.

لیام " قول میدم هیچ حرفی نزنم و هیچکاری نکنم،
فقط عین پسر خوبی که هستم کنارت بشینم ددی"

زین دکمه ی سر آستینشو بست. توی آیینه مشغول چک کردن خودش شد و همونجور که لبخند محوی بخاطر حرف ها و غرغر های لیام روی لباش بود و از بین نمیرفت، کمی موهاشو با دستش بالا‌داد.

زین " آبنبات چقد حرف میزنی! "

زین با صدای بلندی روبه لیام، کسی که بی توجه به زین با خودش غرغر میکرد و هر از گاهی با زین دعوا میکرد گفت. زین حس میکرد مغزش داره منفجر میشه؛ باخودش فکر کرد اون پسر چقد میتونست حرف بزنه؟!

لیام " خب هی منم ببر دیگه، اگه یهو وقتی نبودی یه آدم فضایی بهم حمله کنه و بخواد منو بخوره چی؟! "

لیام با حرص گفت و دستشو توی سینش گره زد. زین تک خنده ای کرد و جلوی قهقه ی بلندشو گرفت. روبه روی اون پسر ایستاد.

صورتش کمی پف کرده بود و موهای فرش به شدت شلخته و نامنظم بودن و روی پیشونیش ریخته بودن
، فقط نیم ساعت بود که از خواب بیدار شده بود و زین جلوی خودشو گرفت که به اون قیافه ی کیوت و عصبانی نخنده، چون قطعا غرغرها و جیغ های خفه ی  بی وقفه ی لیامو باهمون لبخند باید تاابد تحمل میکرد.

زین " آبنبات "

زین با لحن خاصی صداش زد و لیام آب گلوشو قورت داد. مهم نبود که چندبار زین اونو با لقب های مختلف صدا بزنه چون هردفعه بعد از شنیدن لقبی که بهش داده میشد، کل وجودش برای چندثانیه زیرو رو میشد.

زین یقه ی پیرهن چهارخونه ی تن لیامو مرتب کرد همونطور که برای اخرین بار اونو از سرتاپا چک میکرد. با دیدن پاهای لخت سفیدش و دکمه های نیمه باز پیرهنش لب پایینیشو گاز گرفت و بعد اونو رها کرد.

رابطه ی زین با لیام روز به روز برای زین عجیب تر میشد و هرروز چیز جدیدی برای گفتن داشت؛ زین هیچوقت فکر نمیکرد که بخواد سابشو همراه خودش ببره ولی الان میخاست که اونو انجام‌بده، خیلی بد.

سه روز قرار بود از لیام دور باشه و این افتضاح بنظر میومد؛ چطور قرار بود بدون لیس های کوچیک پاپیش  که روی گردنش میشینن بیدار بشه؟ یا چطور قرار بود از رد انگشتاش روی باسن سفیدش بگذره؟!

زین " دلم میخاد تورو ببرم لیام واقعا دلم میخاد! ولی نمیشه چون خودتم میدونی که حوصلت سرمیره و بعد دوباره شروع به غرزدن‌میکنی. تو باید اینجا بمونی، هری ازت مراقبت میکنه و هرمشکلی که داشتی میتونی به اون بگی "

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now