1_sad boy

7.3K 1K 287
                                    

کاش ادما میفهمیدن حرفاشون مثل خنجر داخل قلب آدم فرو‌ میره و باعث مرگش میشه.

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳❎❎❎

جانگکوک تو کافه تریا نشسته بود و با بی میلی به غذاش نگاه میکرد.

از همه چیز خسته شده بود یاد اولین روزی افتاد که وارد این مدرسه جدید به عنوان سال اولی شده بود اون روز واقعا حس خوبی داشت برای شروع جدید آماده بود ولی دوباره همون اتفاقات افتاد دوباره باهاش مثل یه تیکه اشغال رفتار شد دوباره مسخره شد و وقتی به تحقیرایی که شنیده بود حتی فکر میکرد چشماش پر از اشک میشد ولی اون گناهی نداشت کاری نکرده بود که لایق این حرف ها باشه البته اگر چاقیش رو حساب نمیکرد .

یونگی وقتی ناراحتی و افسردگی جانگکوک رو دید دلش به درد اومد برادر کوچیکش رو صدا کرد و برای بار هزار روم تو روز ازش پرسید

+حالت چطوره ؟

جانگ کوک با دیدن برادرش بیشتر هم ناراحت میشد برادرش یونگی همیشه مراقبش بود و مثل یه حامی همراهش بود گاهی جانگکوک خودش رو سربار زندگی یونگی میدونست اگر وجود نداشت برادرش هیچ‌وقت مجبور نبود تو سال اخر دبیرستان مدرسش رو تغییر بده و همه برنامه ها ، دوستا و شهرتش به هم بریزه ولی باز باید اعتراف میکرد از وجود برادرش خوشحال بود و براش دلگرمی به حساب میومد وقتی به این فکر میکرد که سال بعد درس یونگی تموم میشه و اون کاملا تو مدرسه تنها و بی دفاع میشه عرق سرد روی کمرش مینشست .

صدای پچ پچ های بچه های داخل کافه رو شنید مطمئین بود دارن پشت سر اون حرف میزنن چون سنگینی نگاهشون رو رو خودش حس میکرد .
اینقدر شکننده شده بود که با هر صدای خنده ای دلش میلرزید به خودش میگرفت.

یونگی متوجه لرزش دست برادر کوچیک ترش شد دستش رو اروم گرفت لبخند گرم کننده ای زد

+عزیزم ، به آنها اهمیتی نده

جانگکوک سرش رو بلند کرد با صدایی که لرزش اون به سادگی شنیده میشد گفت

_ من حال بهم زنم و هیچکسی منو دوست نداره

یونگی لبخند غمگینی زد

+ ولی تو عزیز ترین فرد تو زندگی منی

و بعد به ارومی گونه های توپول جانگکوک رو نوازش کرد.

جانگکوک دوباره سر خودش رو پایین انداخت و انگشتای دسش رو به بازی گرفت.

یونگی از جاش بلند شد و با صدای آروم به جانگکوک گفت که به دستشویی میره و منتظرش بمونه .

همون موقع صدای جیغ دخترا بلند شد و هم همه سالن دوبرابر شد ، جانگکوک لزومی نداشت سرش رو بلند کنه فقط با شنیدن صدا ها میتونست حدس بزنه پارک جیمین و کیم تهیونگ وارد سالن شدن .

بدترین چیز این بود که تمام سعی خودش رو هم میکرد نمیتونستش اون جثه نسبتا توپولش رو از دید کسی پنهان کنه حتی اگر فرد روبروش نابینا باشه.

ولی اون میخواست تمام سعیش رو بکنه که از دست اون دوتا پسر فرار کنه در اصل جیمین و تهیونگ محبوب ترین پسرای دبیرستان به حساب میومدن ولی یکی از بدترین کابوس های جانگکوک شده بودن هیچ وقت امکان نداشت وقتی اون پسر رو میبینن تحقیرش نکنن و به بدترین شکل ممکن بهش اسیب نزنن انگار جانگکوک مجرم خطرناکی بود که کار غیر قابل جبرانی در حق اونا انجام داده بود .

-ببین کی اینجاست

جانگکوک با ترس سرش رو بالا گرفت و به دو پسر بالای سرش نگاه کرد و به خودش لعنت فرستاد چرا همراه یونگی نرفته یا چرا برای خوردن غذا به کافه تریا اومده و تو پناهگاه امنش قایم نشد جایی که اون دوتا هیولا پیداش نمیکردن .

تهیونگ در جواب جیمین که حضور جانگکوک رو یاد آور شده بود کج خنده ای تحقیر آمیز روی لبش اومد

+ دلم واقعا برای صندلی که روش نشستی میسوزه چون مطمئینن داره خورد میشه از وزنت

_اذیتش نکن ته ببین اون ترسیده بزار اروم غذاشو بخوره حتما خیلی گرسنشه

وقتی جیمین با لحن ناراحتی اینو گفت جانگکوک لحظه ای امیدوار شد که نجات پیدا کرده ولی بعد از چند ثانیه جیمین خم شد و مقداری از آب دهنش رو داخل غذای جانگکوک ریخت.

درحالی که جانگکوک با بهت به غذاش خیره شده بود جیمین با عصبانیت دستش رو روی میز گذاشت .

_منتظر چی هستی غذات رو بخور

ولی جانگکوک هیچ حرکتی نکرد میدونست در صورت نافرمانی اونا بیشتر عصبانی میشن ولی حتی فکر این که اون غذا رو بخوره آزارش میداد .

تهیونگ که این مکث پسر رو دید قاشق غذا رو پر سوپ کرد و نزدیک دهن جانگ کوک برد

+ منتظر چی هستی لیتل وان همه منتظر اینیم که تو این غذای خوش طعم رو بخوری

اون داشت جانگکوک رو مجبور میکرد اون غذا رو بخوره و خوب طبیعتا اون ترسیده بود پس پشت دستش رو به قاشق زد و باعث قاشق به زمین بیفته ولی بدترین قسمت ماجرا این بود تمام اون سوپ روی لباس تهیونگ ریخت و لباسش به شدت کثیف شد.
تهیونگ با خشم به جانگ کوک نگاه کرد

+دقیقا چه غلطی کردی

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳

نظر و vote فراموش نشه 😘

Love or hate?!Where stories live. Discover now