//وجود هرکس سرشار از رازهاییست که فقط برای خودش کشف شده اند.//
-
چشمای بستمو تا نیمه باز کردم و به روبروم، به هری که جلوی تخت وایستاده بود، نگاه کردم.
دستم به ملافه و قلبم به قفسه ی سینم چنگ زد وقتی که تونستم شهوت داخل چهرشو تشخیص بدم.
آب دهنمو به سختی قورت دادم زمانی که حرکات کنترل نشده و از روی هوسش رو دیدم.
یکی از زانوهاشو لبه ی تخت، دقیقا کنار پاهای من که از تخت آویزون بودن، گذاشت و خودشو به سمت جلو خم کرد.
دستاشو دو طرف بدنم قرار داد و کاملا روم خیمه زد.
بین لبهام فاصله انداختم و اکسیژن رو داخل دهنم کشیدم.
دم ، بازدم ، دم ، بازدم ، دم ،بازدم!
اما چرا هنوز فکر میکنم که دارم نفس کم میارم؟!
با پایین رفتن طرف دیگه ی تخت، فهمیدم که زانوی بعدیشم بالا آورد و کنار پاهام، روی تخت قرار داد.
خودشو بالاتر کشید تا صورتش مقابل صورت من قرار بگیره و دستاشو دو طرف سرم قرار داد تا وزنشو روی اونها ثابت نگه داره.
نگاه تاریکش با نگاهم گره خورد زمانی که سرمو بالا گرفتم و به صورتش چشم دوختم.
موهاش توی صورتش افتاده بودن و بقیه ی اونها شونه هاشو در بر گرفته بودن.
سایه ای تاریک صورتشو اسیر کرده بود و هیچ نوری وجود نداشت تا از بند این اسارت رها شه.
اما با اینحال، با اینکه هیچ نوری برای بررسی کردنش وجود نداشت، تک تک اجزای صورت و کوچکترین جزئیات چهرش توی ذهنم نقش بسته بود.
انگار که چهره ی اون بخشی از دیدم شده بود؛ همیشه، همه جا و همه زمانی قابل دیدن بود!
موهای فر و حالت دارش، چشم های سبز و جنگل مانندش، لب های گوشتی و سرخش، حتی موهای کم و جوش های ریز روی پوستش ،همه ی این چیزای کوچیک و بزرگ!
"نباید میومدی اینجا"
صداش، آروم اما قوی بود. طوری که به تنهایی میتونست فاتح جسمم باشه!
" میدونم!"
با صدای ضعیفم زمزمه کردم و زبونمو به روی لبهام کشیدم تا از حالت خشکیده در بیان.
"اما الان اینجایی!"
هری ادامه داد و لحنش طوری بود که انگار هنوز حرفش تموم نشده.
"میدونم!"
برای بار دوم حرفشو تایید کردم و حلقه ی دستامو از دور ملافه شل تر کردم.
"پس بدون که همه ی اینا تقصیر توئه!..."
صداش لحظه به لحظه ضعیف تر میشد اما باز هم میتونست وجودمو به آتیش بکشونه و با شعله های آتیش قلبمو نشونه گذاری کنه.
YOU ARE READING
Club(Harry Styles)
Fanfictionدوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است...اما مالکیت بدترین شکل دوست داشتن ! Written by @Theshki