٣٦-غنچه هاى اميد

3.7K 471 795
                                    

نگراني ها زياد بود ، اقتدار كم . تهديد ها زياد بود ، اقتدار كم . خطرها زياد بود ، اقتدار كم . مرگ ها زياد بود ، اقتدار كم.

سيلابي از درد به جسمم فشار مياورد و سوناميه مرگ وجودمو با خودش به درازا ميكشوند . حجم عظيمي از تهديد ها به سمتم هجوم آورده بود و نميدونستم بايد نگرانيمو به كدوم يك ببخشم . نميدونستم بايد نگران دستايي كه دور گردنم حلقه شده بود و فشار غير قابل تحملي وارد ميكرد ، باشم يا تمام نگرانيمو به سر اسلحه ي مرگباري كه روي سرم قرار گرفته بود ، تقديم كنم.

حس بقاي زندگي اعماق بدنم رخنه كرده بود و انرژيه باقي مونده ي ماهيچه هاي بدنمو ميمكيد تا تسليم نشم .

تا حد امكان هوا رو داخل ريه هام ميكشيدم و فشار دستامو بيشتر ميكردم تا از قفس مرگ بيرون كشيده بشم . پاهامو بي اختيار توي هوا تكون ميدام و در جست و جوي هر راهي براي فرار بودم . پلكامو از هم فاصله دادم و اطرافمو نگاه كردم .

" با كي منو تهديد ميكني؟!"

هري طعنه زد و تك خنده اي كرد . اسلحش همچنان مقابل ما گرفته شده بود و روي سر مايكل زوم شده بود . از طرفي هم ، از بغل چشمم ، هفت تير مايكلو ديدم كه سر هري رو نشونه گرفته بود .

اين مثل يك بازي پر هيجان شده بود . هيچكدوم پا پس نميكشيدن و پا به پاي هم پيش ميرفتن . هيچ كدوم حاضر به شكست نبودن و انگيزشونو تا پيروزيه نهايي ، حفظ ميكردن . و من چي؟! من فقط يه مهره ي آسيب پذير وسط بازي بودم . هر لحظه ممكن بود به دست يك بازيكن به بيرون پرت بشم يا اگر شانس با من يار باشه ، تا آخر بازي مثل كوه غير قابل نفوذ باشم و پيروزي رو براي يك بازيكن قادرتر ، به ارمغان بيارم .

اما باز هم همه چيز به شانس بر ميگرده . كلمه اي شكست ناپذير كه زندگي هاي زيادي رو روي انگشت كوچيكش ، ميچرخونه!

" كسي كه ميتونه برات يه تهديد به حساب بياد."

الان كه هر دو در يك تراز قرار داشتن و تساوي به نظر ميمومدن ، جرأت و اقتدار مايكل هم مساوي با هري قرار گرفته بود . ترس توي صداش كاملا از بين رفته بود و مطمئن تر حرف ميزد . اما حيف كه من باعث به وجود اومدن اين شجاعتم!

از بغل چشمم ، به صورت مايكل و موهاي بور روي صورتش نگاه كردم . چروك هاي زيادي كناره هاي پوستش به دليل چهره ي خشمگينش به وجود اومده بود .

" اگر من جاي تو بودم تو انتخابم بيشتر دقت ميكردم."

هري نيشخندي زد و انگشتشو روي ماشه قرار داد.

اون جدي نيست . هست؟!

مايكل فشار دستاشو روي گردنم بيشتر كرد طوري كه سرفه ي خفه اي از گلوم خارج شد . چشمام رفته رفته رو به سياهي ميرفت ، ديدم تار شده بود و اشك هاي جمع شده ي داخل چشمم ، هيچ كمكي به اين موضوع نميكرد.

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now