١٦-عصبانيت

4K 437 300
                                    


"چه خبر شده؟"

سريعا به پشتم و جايي كه الكساندرا وايستاده بود نگاه كردم.

"ليديا"

اون نفساش به شمارش افتاده بودن و فقط با شوك به روبروش خيره شده بود.

"بايد از اينجا بريم."

سرمو تكون دادم و اون براي آخرين بار به اطرفش نگاهي سرسري انداخت قبل از اينكه به پشت من فشاري وارد كنه تا از پله ها پايين برم.

فكرم رسيد منظورش از 'از اينجا بريم' اينه كه بريم طبقه دوم پيش هري و بقيه ولي اون كاملا عكسشو انجام داد و منو به سمت محل تيراندازي هول داد.

"چيكار ميكني؟"

تقريبا جيغ كشيدم و بايد بگم از ترس خودمو خيس كرده بودم.

"بيا"

اون بي توجه به حرفم دستمو كشيد و منو بيشتر سمت شلوغي كشيد.

"حواست هست صاف داري ميري تو دل خطر؟!"

دستشو ول كردم و سعي كردم قانعش كنم تا به اون سمت نره.ممكنه اونجا تير بخوريم.

"لعنتي فقط بيا"

با عصبانيت گفت و ميتونستم لرزش توي صداشو حس كنم.معلوم بود اونم مثله من ترسيده.

دوباره دستمو گرفت و منو با سرعت دنبال خودش كشوند و مانع اين شد كه توي اون جمعيت دنبال هري بگردم.

هنوز صداي تيراندازي به گوش ميرسيد و اين كمكي به اينكه استرسم كمتر شه،نميكرد.

وقتي منو پشت پله ها كشوند و به راهرويي كه برام تازگي داشت برد،تونستم نفس عميقي بكشم از اينكه داريم از اونجا دور ميشيم.

"كجا ميري؟"

درازاي راهرو طي كرد و در اتاقي كه انتهاي راهرو قرار داشتو باز كرد.

"اينجا جامون امنه."

با نگاه كردن به محيط اطراف به سادگي ميتونستي حدس بزني كه اينجا اتاق كاره و مسلما اين اتاق كار متعلق به هريه.

الكس پشت من درو بست و با كليد قفلش كرد.سمت من برگشت و به در تكيه داد؛چشماشو بست و از روي راحتي نفس عميقي كشيد و سعي كرد به نفساي نامنظمش،نظم بده.

اون به نظر اطمينان خاطر داشت كه اينجا برامون اتفاقي نميفته ولي من بر خلاف اون هنوز استرس داشتم.

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now