١٨-بايد بترسى!

3.8K 423 200
                                    

"كجان؟ "

هيچ چيز روي ميز آرايشم نبود.منظورم هيچه.نه شونه و نه بقيه وسايلام .

به خودم توي آيينه نگاهي انداختم و موهاي ژوليدمو نظاره كردم.

"اين چه وضعيه؟! "

دستامو بين موهام بردم و سعي كردم شونشون كنم و خير سرم گره هارو باز كنم ولي وقتي ديدم هيچ تاثيري نداره،هوف كلافه اي كشيدم و نفسمو با عصبانيت بيرون دادم .من تازه از خواب بيدار شدم و اين وضعيت معموليه ولي اينكه وسايلام آب شدن رفتن توي زمين ، غير معموله .

بيخيال شدم و سمت كمد لباس ها رفتم. وقتي كه ديدم داخل اون به غير از آويز هاي لباسي كه هيچي ازشون آويزون نيست ، نبود ، قيافم شبيه علامت سوال شد .

"وات د فاك؟ "

پامو به كمد زدم و دستمو تو موهام كشيدم تا از توي صورتم كنارشون بزنم .

جرقه اي تو سرم خورد و باعث شد پاهام به حركت بيوفتن.سمت تختم رفتم و كشوهاي ميز كنارشو باز كردم و ديدم كه توي اونا هم خاليه.

خودمو روي تخت انداختم و دستامو زير سرم گذاشتم.

فكرم درگيره و نميدونم چه فكري بايد بكنم.وسيله هام كه همينطوري آب نميشن برن تو زمين و اين احتمالا دستور هري بوده كه بيان و وسيله هامو جمع كنن . و موضوع مهمي كه مطرح ميشه اينه كه دليل اين كارش چي ميتونه باشه .

از اين ميترسم كه هري بخواد دوباره منو به كلاب برگردونه و اگه واقعا دليلش همين باشه بايد خودمو از همين الان مرده فرض كنم.

نميدونستم بايد بترسم يا ناراحت باشم.ترس از اينكه ممكنه دوباره به اونجا برگردم ؛جايي كه ميخواستن منو بكشن. و يا از اين ناراحت باشم كه دارم از اينجا ميرم ؛ يه جورايي به اينجا عادت كردم .

تمام احساساتمو به عقب هول دادم و تا موقعي كه مطمئن نشدم ، ساكتشون كردم .

از روي تخت بلند شدم و سمت در اتاق رفتم ، ازش خارج شدم و با عجله سمت پله ها رفتم تا مخاطبي براي خودم پيدا كنم و دليل اين كارها رو بفهمم .

اولين كسي كه ديدمو گرفت ، فردي بود كه تنها دوست من توي اين خونست ؛ كاترين.

"هي...خوبي؟ "

اون با ديدن من چشماش برق زدو دستاشو برام باز كرد .

خودمو توي بغلش انداختم و دستامو سفت دور بدنش پيچيدم .

"كجا بودي تا حالا؟ "

Club(Harry Styles)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang