تمام طول راه ، تك تك ثانيه هايي كه داخل ماشين بودم ، دلهره داشتم . نميدونم چرا ؛ فقط اينو ميدونم كه حتي براي يك لحظه هم دلم آروم و قرار نداشت!
" اي خدا...خوبين خانم ؟! "
صداي دلسوزانه ي خانم بِي توي گوشم پيچيد . حتما اون هم از حال و روز داغون من به وجد اومده.
" به تو مربوط نيست"
هري كه جلوتر از من بود ، وايستاد و سمتم برگشت . دستشو دور بازوم حلقه كرده و با لحن خيلي مؤدبش خطاب به خانم بِي گفت.
فكر كنم فقط به همين يه نفر احترام ميگذاشت كه اونم از بين رفت!
" بيا اينجا ليديا"
وقتي كه هري منو به سمت پله ها ميكشيد ، من از فرصت استفاده كردم و نگاهمو اطراف خدمتكارا چرخوندم تا بريجيت معروف ، جاسوس خيانتكارمونو پيدا كنم . ولي تا اونجايي چشمام ياري ميكرد ، هيچ كجا چهرش به نگاهم نيفتاد.
فشار انگشتاش روي پوستم بيشتر شد وقتي كه در اتاقمو باز كرد و منو به داخل كشيد.
" گفتم بهم دست نزن"
پشت چشم نازك كردم و به عقب هولش دادم تا ارتباط بدنشو با خودم قطع كنم.
" زود باش . تكون بخور . آخرين شانستو نشونم بده"
سرمو تكون دادم و با دستم بهش اشاره كردم تا سمتم بياد.
روبروي ميز آرايشم وايستادم و از توي آيينه به هري نگاه كردم كه سمتم ميومد . كنار ميز آرايش به ديوار تكيه داد و دستاشو جلوي سينش صليب كرد در حالي كه نگاه هاي تهديد آميز بهم مينداخت.
نفسمو با صدا بيرون دادم و دستهاي لرزونمو سمت كشو بردم .
در حال حاضر اين ضبط صوت به منجي زندگيم تبديل شده و الان ، فقط و فقط به اين فكر ميكنم كه ناجي خوبي باشه . به اين فكر ميكنم كه هري بعد از ديدن و گوش دادن به فايل ضبط شده ي داخلش ، همه ي اين ماجراها رو تموم كنه و دست از سر جسيكا برداره.
كيف لوازم آرايشيمو بيرون آوردم و زيپشو باز كردم.
" واقعا؟...جايي بهتر از اين نبود براي قايم كردنش؟"
هري طعنه زد و من چشمامو چرخوندم.
دستگاهو بيرون آوردم و دستمو سمتش دراز كردم . چشماش نا اطمينانه بين دستم و صورتم جابجا ميشد تا اينكه گره دستاشو باز كرد و من دستگاهو كف دستش گذاشتم.
YOU ARE READING
Club(Harry Styles)
Fanfictionدوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است...اما مالکیت بدترین شکل دوست داشتن ! Written by @Theshki