١٤-چهره ى آشنا

3.5K 410 261
                                    

طبقه هاي مختلف!ورودي هاي مختلف!مغازه هايي كه ويترينشون از لباساي گوناگون و رنگارنگ پر شده؛برند هاي متفاوت كه هركدوم شيك تر و گرون تر از ديگري ان!

خانواده هايي كه لبخند روي لبشونه و سخت مشغول بحث كردن درباره ي اينن كه چي بخرن!

بايد بگم اينجا فوق العادست و امروز قراره به يكي از بهترين تجربه هاي من توي زندگي تبديل بشه.واقعا مزخرفه كه اين براي من جديده!

"بيا بريم اونجا."

الكس دست منو گرفت و به سمت يكي از صدتا مغازه اي كه اونجا بودن،كشوند.

"باشه "

دستمو كمي تكون دادم تا از بين حلقه ي دستش آزاد شه.بايد بگم اون واقعاً آدم خوش روييه و شايد يكي از مهربون ترين آدمايي كه تو زندگيم ديدم؛باشه.

"اين چطوره؟"

به پيراهن دكلته صورتي اي كه دستش بود نگاه كردم.اون كوتاه بود و از كمر به پايين فون داشت كه روي پارچش طرح گل ريز قرمز و سفيد داشت.بايد بگم خوشكل بود ولي بيش از حد كوتاه بود.

"نه"

سرشو برام تكون داد و مشغول گشتن بين بقيه ي لباسا شد قبل از اينكه يكي از اونا توجهشو به خودش جلب كنه.

"اينو ببين."
به پيراهن سورمه اي كوتاهي كه الان دستش بود اشاره كرد.پارچه ريون كه با تور تزيين شده بود.هم شيك بود و هم لختيش به اندازه بود.

"بايد امتحانش كني."
اون لباسو دستم داد و منو سمت اتاق پرو هول داد.

پيراهنو تنم كردم و به خودم توي آينه نگاهي انداختم.بالا تنه رو تا گردن كاملا پوشونده بود و پشت پيراهن،روي كمر، به شكل بيضي باز بود.يه كم بالا تر از زانوم بود و پارچه ي چسبش تمام خميدگي ها و تورفتگي هاي بدنمو به نمايش ميذاشت.

درو باز كردم و با چهره ي درخشان الكس كه لبخند ژكوندي زده بود،مواجه شدم.

"واو اين...محشره."
دائما دهنشو باز و بسته ميكرد تا اينكه بعد از تلاشاي ناموفق جملشو تكميل كرد.

"واقعا اينقدر خوبه؟"
يك تاي ابرمو بالا انداختم.دستامو به كمرم زدم و سعي كردم ژست بگيرم ولي مطمئنم گند زدم.هيچوقت نميتونم جلب توجه كنم!

"بايد همينو بخري."

اون دستاشو به هم زد و كمي به سمت بالا پريد.بعضي از رفتاراش منوياد بچه هاي دوساله ميندازه ولي اين شيرينه!

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now