٤٠-ظاهر تلخ ، باطن شيرين

3.8K 498 1.7K
                                    

*لطفا حرف هامو در آخر پارت بخونيد.
با تشكر! :|

---

//گاهي قضاوت اشتباه از روي بدي هاي ظاهر منجر به نابود شدن خوبي هاي باطن ميشه. پس هيچگاه پيش از اطمينان خاطر از شخصيت يك نفر، برچسب عيب و عار بر روي جسم پاكش نچسبانيم و فرصتي نصيب باطن شيرينِ به ظاهر تلخش كنيم.//

" خب فكر كنم الان كه نامه رو خوندي ميدوني براي چي اينجا اومدم."

روي ميز تكون خوردم تا جاي بهتري براي خودم باز كنم.

هري با دقت كامل، تمام نوشته هاي ورقه ي نامه رو خونده بود و الان با ابروهاي به هم گره خورده، به برگه ي داخل دستش، بدون به زبون اوردن هيچ حرفي، چشم دوخته بود.

بعد از چند ثانيه مكث، وقتي كه ديدم قصد نداره جواب منو بده، كف دستامو روي ميز گذاشتم و تكيه گاهي براي بدنم به وجود آوردم تا بتونم به سمت جلو خم بشم و تسلط بيشتري براي حرف زدن داشته باشم.

"هري؟...فهميدي چي گفتم؟"

ابروهامو بالا انداختم و سرمو كج كردم.

فكر كنم اين دقيقا بايد از اون مواقعي باشه كه هري زبونش از حلقش بيرون كشيده شده و به مرض لال بودن مبتلا شده.

همچنان نه هيچ حركتي و نه هيچ حرفي.
فقط سكوت و سكوت.

نفسمو با صدا بيرون داد و از روي كلافگي ناله اي كردم.

اينجوري نميشه!

من غرورمو زير پا نذاشتم و به اينجا نيومدم كه در آخر بدون هيچ جوابي از طرف هري، از اتاقش بيرون برم.

دستمو بالا آوردم و جلوي صورتش چند بار به چپ و راست تكون دادم تا شايد بتونم توجهشو به سمت خودم جلب كنم.

"اصلا منو ميبيني؟!"

با صداي آرومي زمزمه كردم و در آخر موفق شدم حواسشو منصوب خودم كنم. اون زير چشمي با اخم پايدارش بهم زل زد بدون اينكه حتي يك بار پلك بزنه. انگار بهم نگاه ميكرد ولي حواسش كاملا از من پرت بود و فكرش يه جاي ديگه سير ميكرد.

حس ميكنم يه جورايي اوضاع داره ترسناك ميشه!

" تو حالت خوبه؟"

با ملايمت پرسيدم و هيچ تلاشي براي قايم كردن ترديد داخل صدام، نداشتم و فقط همين پافشاري هام كافي بود تا ازش جوابي دريافت كنم.

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now