٤٣-افسون شده!

4.2K 380 320
                                    

زمان ، فراري لحظه ها و حبس كننده ي خاطرات ، گذر ميكنه و صحنه هاي غبار گرفته رو در ذهن و قلب ما باقي ميگذاره. صحنه ها، تيكه هايي جدا شده از زمان كه به زندگي همه ي ما شكل ميبخشن. لحظات، پاره سنگ هايي تشكيل شده از خاطرات و جدا شده از زندگي كه داخل قلب فرو ميرن و جاودانه ميشن. خاطرات، گوي هاي طلسم شده با غم و ناراحتي ، شادي و خوشحالي كه اطراف ذهن احاطه ميشن.

لحظه هايي كه من ديشب تجربه كردم، تركيبي از هر دو،  تركيبي از غم و شادي بود. نميتونم تشخيص بدم واقعا چه حسي داشتم و چه فكري ميكردم. انگار احساساتم با هم تركيب شده بودن و تمام اتفاقات ديشب رو شكل دادن.

اين فقط عجيبه كه آدم در يك نقطه ي زماني دوتا حس مختلف داشته باشه و ندونه بايد به كدوم يكيشون تكيه كنه!

نفس عميقي كشيدم و به آرومي بين پلكام فاصله انداختم تا چشمام به فضاي نه چندان روشن اتاق، عادت كنن.

با تكون دادن پاهام ملحفه رو از روي خودم كنار زدم و روي تخت نشستم. كش و قوسي به بدنم دادم و اطراف اتاق رو نگاه كردم.

وقتي كه امروز صبح بيدار شدم و دستمو كنارم، روي تخت كشيدم و وجود هري رو حس نكردم، فهميدم كه اون زودتر از من، از خواب بيدار شده و الان با شنيدن صداي ناواضح قطرات آب، ميتونم تشخيص بدم كه رفته حموم تا دوش بگيره.

دستي روي صورتم كشيدم و موهامو بالا دادم وقتي كه از روي تخت بلند ميشدم.

فكرم مشغول يادآوريه تمام اتفاقات ديشبه و به هيچ عنوان ساكت نميشه. از روشناييه روز تا تاريكيه شب، از استرس روز تا آرامش شب، از قرمزيه خون تا تيرگي چهرش، از لامسه ي بي حس تا لمس هاي شكننده، از مرگ تا زندگي؛ همه و همه مثل تيكه هاي جدا شده از فيلم جلوي چشمم تداعي ميشن و نوار فيلم اطراف گردنمو به انحصار خودش در مياره تا به مرز خفگي نزديك شم.

دستامو دو طرف تيشرت هري كه شب قبل پوشيده بودم، گذاشتم و سعي كرد با پايين كشيدنش، قدشو تا زير باسنم برسونم قبل از اينكه پاهامو به حركت در بيارم، سمت در برم و از اتاقش خارج شم تا به اتاق خودم برم.

هري چطور تونست اينكارو كنه؟! چطور تونست تمام افكارمو به سمت ديگه اي، به سمت خودش، به حركت در بياره؟

همه چيز خيلي پيچيده تر از اون چيزيه كه فكر ميكنم!

دستمو روي دستگيره ي در گذاشتم و وارد اتاقم شدم. مستقيما به سمت دستشويي رفتم.

جلوي روشويي وايستادم و به خودم توي آينه نگاه كردم. پف زير چشمام خوابيده بود و چهره م سرحال تر از ديشب به نظر ميرسيد. موهام شلخته تر از هر موقع ديگه اي بودن و فهميدم ديشب بعد از اينكه از حموم اومدم، هنوز موهامو برس نكشيدم.

Club(Harry Styles)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon