٣٧-مرده ى متحرك

4.4K 437 737
                                    

به من نگاه كن! من كسيم كه بهش اهميت بدي؟! من اون دختريم كه بهش اهميت بدي؟! اصلا من اون دختريم كه بهش اهميت داده بشه؟!
نميشه! امكان نداره!

اين فقط يه دروغ محضه.
اين فقط يه بازيه كثيفه كه منو بازيچه ي خودش كرده. اين فقط يه بازيه كثيفه كه هري براي بخشيده شدن خودش توسط من ، طراحي كرده . تنها هدفش اينه كه من اتفاقات اون روز و اينكه چطوري جسيكارو شكنجه ميداد ، فراموش كنم . براش هيچ اهميتي نداره از چه راهي وارد اعماق وجود من بشه و كليد كنترل احساسات منو در دستش بگيره . فقط ميخواد همه رو كنترل كنه و من حتي نميفهمم چرا سعي ميكنه . منظورم اينه براي مردي مثل اون ، نبايد اهميت داشته باشه من چه احساسي نسبت بهش دارم . نبايد اهميت داشته باشه كه من ازش متنفرم يا بهش اعتماد كامل دارم يا حتي بهش اهميت ميدم . اون فقط بايد تا الان بيخيال همه چيز ميشد و يه تير توي سر من خالي ميكرد تا ديگه اينقدر پابندش نباشم . ولي اون چيكار ميكنه؟!

اون جون منو به خطر ميندازه و بعدش خطر رو ازم دور ميكنه . دوباره و دوباره!
اين فقط شده چرخه ي زندگيه من.

اين چرخه ايه كه باعث شد من اونو تقريبا ببخشم . اون سعي كرد يه بار يكي از عزيزترين كساي زندگيه منو بكشه ولي ديشب تقريبا اين كارو با نجات دادن من جبران كرد . هر چند كه خودش كسي بود كه منو توي خطر قرار داد ولي با اينحال بعد از ديشب حس ميكنم كه لايق بخشيده شدن هست .

در واقع شب قبل ، بعد از اينكه هري گفت ' بهم اهميت ميده ' ، ديگه هيچ كاري انجام نداد ، هيچ موضوعي بين ما پيش نيومد وهيچ گفت و گويي با هم نداشتيم . فقط تنها كاري كه اون كرد ، با هول زدگي ، بوسه اي روي پيشونيم گذاشت و بعد از گفتن يه ' شب بخير ' كوتاه ، روي يك ثانيه ، غيبش زد . كتشو برداشت ، از اتاقم بيرون رفت و در رو پشت سرش بست.

فكر كنم اون خودش نفهميد چي گفت ؛ همونطور كه من نفهميدم.

اون فقط بدون هيچ فكري ، حرفشو زد و منو مات و مبهوت وسط اتاق تنها گذاشت.

باورم نميشد . هنوزم باورم نميشه . ولي چيزي كه خيلي منو تعجب زده كرد و باعث شد يك گوشه ي خيلي كوچيك از حرفشو باور كنم ، صداقت توي چشماش بود . جديت داخل صداش بود .

حتي خودمم به اين ' باورها ' اعتمادي ندارم . چون اگر اين ' باورها ' رو ، باور كنم ، ممكنه ضربه ببينم . ممكنه صدمه ببينم و باور قلبي به مرگ قلبي تبديل بشه ! و من اينو اصلا نميخوام .

پس سعي ميكنم ديرباور باشم تا دير شكسته شم.

به هر حال ، من اون شبو با تمام گيجي ها و سردرگمي هام گذروندم . بالاخره ذهن پيچيده م كه طاق تحمل پيچيدگي هاي شخصيت هري رو نداشت ، آروم گرفت و به خواب رفتم .

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now