١٧-هدف تو بودى!

3.8K 423 278
                                    

صبح يكشنبه و اتفاقات جديد!

"صبح بخير"

از پله ها پايين دويدم و وقتي كه به الكساندارا رسيدم،بغلش كردم.

"صبح بخير عزيزم"

از بغلش بيرون اومدم و به زين و ليام كه با هري سخت مشغول حرف زدن بودن،نگاه كردم.

"براي چي اومدي؟"

دستشو گرفتم و سمت آشپزخونه بردم.

"ليام داشت ميومد اينجا؛منم باهاش اومدم."

براي خودم قهوه ريختم.

"تو ميخواي؟"

به ليوان قهوه ي توي دستم اشاره كردم.

"نه"

به پيشخون تكيه دادم و ليوان قهومو توي دستم چرخوندم.

"خب...ليام و زين براي چي اومدن؟"

" حتما درباره ي ديشب ميخوان حرف بزنن."

شونه هاشو بالا انداخت و به كانتر تكيه داد.

"ديشب،بعد از اين كه من رفتم،اتفاق ديگه اي نيوفتاد؟"

از قهوم كمي خوردم تا بفهمم چقدر داغه.

"نه خوشبختانه"

الكس ابروهاشو بالا انداخت و دستاشو به هم گره زد.

بهش اشاره كردم تا از آشپزخونه بيرون بريم و خودم جلوتر راه افتادم.

ليام و زين روي يه مبل نشسته بودن و هري هم روي مبل تك نفره اي براي خودش جدا نشسته بود.

منو الكس سمتشون رفتيم كه باعث شد نگاه همشون به طرف ما،برگرده.هري نگاه كوتاهي بهم انداخت قبل از اينكه يكي از پاهاشو روي پاي ديگش بندازه و دوباره به زين نگاه كنه.

"پرونده بسته شد؟"

هري از زين پرسيد.

الكس دست منو گرفتو سمت مبل برد؛خودش كنار ليام نشست و منم روي دسته ي مبل .

"آره . جك رو خريديم"

روي دسته مبل جابجا شدم ، دستمو زير چونم گذاشتم تا با دقت بيشتري به حرفاشون گوش بدم .

"جك؟!"

هري پرسيد و معلوم بود طرفي كه دارن دربارش حرف ميزننو ، نميشناسه .

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now