١٠-فال گوش

4.3K 416 175
                                    

صداي ترمز ماشين هايي از بيرون،باعث شد كه از روي تخت بلندشم و سمت پنجره برم.

از وقتي هري گفت برگردم خونه،مستقيم اومدم توي اتاق و تا الان-ساعت هشت-هنوز اينجا روي تخت نشستم.و اون حتي به خودش زحمت نداد جوابمو بده كه چرا گفت اينجا بمونم و تنها چيزي گفت اين بود:
"برو تو اتاقت!"
و منم هيچ ايده اي ندارم كه چرا بايد اينجا بمونم و تنها چيزي كه ميتونم بهش فكركنم اينه كه:"نقشه شومي براي من توي ذهنش نباشه."

بعد از اينكه گوشه ي پرده رو كنار زدم،به بيرون نگاه كردم و تونستم سه تا ماشين مشكي رنگ كه از شدت تميزي برق ميدن رو ببينم.احتمالاً پنج دقيقه نميشه كه از كارواش اوردنشون.

از ماشين پياده شدن و من تونستم دوستاي هري يعني زين،نايل و ليامو ببينم.و البته كه آلفرد هم همراشون بود.هيچكدوم دوست دختراشون همراشون نبودن و من احساس ناراحتي كردم وقتي فهميدم الكساندارا هم همراي ليام نيست.شايد هنوز شناخت زيادي از الكس نداشته باشم و فقط باهاش يك بار برخورد داشته باشم،ولي همون يك برخورد كافي بود تا بفهمم اون چه دختر خوبيه و كاملاً جذبش بشم.

من با سرعت پرده رو كشيدمو و خودمو عقب پرت كردم وقتي كه زين به بالا يعني به پنجره ي اتاق نگاه كرد و خب احتمالاً متوجه من شده بود.

با نفس هاي شمرده،عقب رفتم و روي تخت نشستم.

خدا خدا ميكردم مشكلي نباشه كه منو ديده.كار خاصي انجام ندادم كه باعث عصبانيتشون شه ولي اينجا حتي ميترسم پامو كج بذارم.

دوباره سمت پنجره رفتم و اينبار هيچكسو نديدم.اومده بودن داخل.

اوضاع الان يكم ترسناك شده.من تنها توي يه خونه با اين همه گانگستر كه خرشون ميره.

هري براي چي خواست من اينجا بمونم؟!
الان اون پايين چه خبره؟!
اونا با من كاري دارن؟!
اينكه دوستاش اينجا اومدن به من ربط داره يا نه؟!
چون كاترين گفت هري دوست نداره كسي خونش بمونه و صد در صد منم جز اون دسته افراد هستم.
هزاران سوال توي مغزم رژه ميرفتن و من آخر سر به خاطر اينكه كجكاويمو سركوب كنم،به سمت در رفتم و با ترديد دستمو روي دستگيره در گذاشتم قبل از اينكه در با صداي 'تيك' ضعيفي باز بشه.

سعي كردم با آهسته ترين سرعت ممكن اين كارو انجام بدم تا سر و صداي زيادي توليد نشه.

طول راهرو طي كردم تا اينكه به پله ها رسيدم.دو پله به آخر،متوقف شدم و تمام حواسمو به كار بردم كه رسوا نشم.

خودمو به سمت جلو كش دادم و از گوشه ي چشم تونستم همرو ببينم كه روي مبلاي نوكمدادي رنگ شاهانه نشستن و سخت مشغول گفت و گواَن و از بدشانسي من هري كاملا به سمت پله ها ديد داشت.

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now