" امشب زود از جمعمون رفتي. "
اون سرشو كه پايين بود ، بالا آورد كه باعث شد حلقه هاي فر موهاش از توي صورتش كنار برن و زاويه ديد بهتري برام به وجود بيارن تا بتونم نيشخند روي لباشو ببينم .
كاملاً وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست كه با صدايي توليد كرد ، باعث شد من چند اينچ به هوا بپرم .
قدم هاي آهسته و نامطمئن به سمتم برميداشت و من ميتونستم از روي حركاتش و اينكه گاهي اوقات سكندري ميخورد ، بفهمم كه مسته . اون مثله يه جنايتكار دائم الخمر شده بود كه هيچ اختياري روي كاراش نداشت ولي با اينحال سعي ميكرد اقتدارشو توي حركاتش حفظ كنه و لعنت ! لعنت به اقتدارش كه باعث ميشه توي بند بند وجود من لرزه بيوفته . اصلاً اون اين موقع شب اينجا چه غلطي ميكنه؟!
" هوم؟...جوابمو ندادي ؛ چرا اينقد زود اومدي اتاقت؟ "
وقتي روبروم وايستاد ، من آب دهنمو به سختي قورت دادم و خودمو عقب تر كشيدم تا بينمون فاصله بندازم .
" همينجوري...برام خسته كننده شده بود "
سعي كردم با بهترين لحن ممكن بگم تا لرزش توي صدام معلوم نشه . لعنتي من چرا دوباره دارم خودمو جلوش ميبازم ؟!
' معلومه چون امروز ديدي كه هر كاري از اون بر مي ياد ' ضميرناخودآگاهم جوابمو داد و معلوم بود زيادم بي ربط نمي گفت." اوه ليديا...حواست باشه داري چيكار ميكني. "
هري مستقيم به چشمام زل زد و اون يك قدمي كه من ازش فاصله گرفته بودم رو جبران كرد طوري كه الان سينه هامون به همه چسبيده بود و جنبه ي منفيش اينه كه من كاملا راهم سد شده بود چون از جلو به هري چسبيده بودم و از پشت به ميز عسلي اي كه كنار تختم بود و در نتيجه ، هيچ راه فراري نداشتم .
" بدون اينكه از من هيچ اجازه اي بگيري... هركار دلت ميخواد توي اين خونه ميكني . هرجا بخواي ميري و هر جا نخواي نميري...شدي تصميم گيرنده ي خودت "
اون بعضي اوقات مكث كوتاهي ميكرد و دوباره ادامه ميداد . خودشو يكم بيشتر بهم فشار داد و بالاخره تصميم گرفت دستاشو كه بغلش افتاده بودن ، پيش خودش نگه نداره و اونارو دو طرف بدنم گذاشت .
" فقط خواستم بهت يادآوري كرده باشم كه...اجازه ي همه كارات دست منه"
وقتي كه دستاشو حركت ميداد ، ناخناش روي پارچه ي ساتن لباسم ليز ميخورد و مور مورم ميشد .
من براي ثانيه اي چشمامو بستم تا خودمو آروم كنم . ديگه نميذارم با دستاي كثيفش لمسم كنه . ديگه نميذارم اين حس سلطه جوييش روي من تاثير بذاره .
YOU ARE READING
Club(Harry Styles)
Fanfictionدوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است...اما مالکیت بدترین شکل دوست داشتن ! Written by @Theshki