" خوبي؟ "
ليديا نميدونست بايد چيكار كنه ، نميدونست بايد چه عكس العملي از خودش نشون بده يا اصلا چي جواب بده .
صداي هري آروم بود ، با آرامش حرف ميزد . چيز خاص ديگه اي راجع بهش نبود ولي همين باور نكردني بود ؛ اون هميشه يا داد ميزنه يا تهديد ميكنه ، و اين دور از انتظاره كه همه ي اينا الان تغيير كرده ، حداقل براي همين چند ثانيه هم كه شده .
همه ي احساسات ناگهاني كه توي چند دقيقه گذشته به سمتش ساطع شده بودن ، روي قلبش انباشته شدن و وزن غير قابل تحمليو ايجاد ميكردن كه دخترو از پا در مياورد ، و اين منوال هنوز ادامه داشت .
ترس ، پشيموني ،بي گناهي ، عصبانيت و بيشتر از همه آرامش !
اون نميتونست اونهارو از هم جدا كنه ؛ احساساتو از هم تشخيص بده و خودشو دست كدومشون بسپاره .
پس فقط خودشو دست زمان سپرد ؛ اجازه داد اون تصميم بگيره با كدوم احساس پيش بره !
و زمان تصميم گرفت ليديا رو تسليم آرامش كنه ، نه چيز ديگه اي .
شايد اون عصباني بود و ترس از اين داشت كه هري چه بلايي سرش مياره وقتي فهميد دست روي دختر داييش بلند كرده ، ولي همه ي اينها روي يك ثانيه تغيير كرد و جايگاه خودشو به آرامش داد وقتي كه ليديا فهميد عكس العمل هري اون چيزي كه فكرشو ميكرد ، نيست .
و مسلما اين باعث ميشه ليديا تا سر حد مرگ تعجب كنه ؛ اين اولين بارشه .
هري مثل كسي شده بود كه تازه از خواب بيدار شده و اثراتش هنوز از سرش نپريده ؛ هر چي بيشتر ميگذشت ، بيشتر متوجه وضعيتش ميشد .
ليديا سرشو تكون داد و همين تلنگر كافي بود تا هري بفهمه داره چه غلطي ميكنه و به خودش بياد .
پس بدون هيچ معطلي اي نگاهشو از چشماي اشكين ليديا گرفت و فوري دستشو انداخت .
هري گيج بود ؛ نميتونست درك كنه چه اتفاقي افتاد و چرا اصلا اين سوال مزخرفو پرسيد . محض رضاي فاك آخه اون چي تو سرش خورده بود؟!
هرچه قدرم كه بخواد اينو انكار كنه ولي باز هم اون انسان بود و عاطفه داشت ؛ اين نرمال بود كه بپرسه ولي هري نميخواست اينو قبول كنه و در عوض ، حتي بيشتر از هزار بار به خاطر اين حركت احمقانش به خودش فحش داد و سعي كرد پشت گوش بندازتش و ديگه بيشتر از اين اعصاب خودشو خرد نكنه ، پس بحثو عوض كرد .
" بهتره به يه نفر بگي بياد اتاقتو تميز كنه... همه چيز شكسته. "
اون سرشو اطراف اتاق چرخوند و سعي داشت به بدن نيمه برهنه ليديا بي توجهي كنه .
YOU ARE READING
Club(Harry Styles)
Fanfictionدوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است...اما مالکیت بدترین شکل دوست داشتن ! Written by @Theshki