١-حماقت

13.7K 491 266
                                    


دارم به این فکر میکنم چی میشد اگر منم مثله صدها بچه ی دیگه توی این دنیا یه خانواده داشتم که هروقت خوشحالم بتونم شادیمو با اونها شریک بشم و هر وقت هم ناراحتم بتونم به آغوش گرمشون پناه ببرم و زار زار گریه کنم؛باهاشون درد و دل کنم و اونا هم بهم بگن"همه چی درست میشه عزیزم" !

چى میشد اگر منم یه خانواده داشتم که دیگه مجبور نبودم تو روز کریسمس تنها روی تخت توی اتاقم بشینم و به در و دیوار زل بزنم!

چی میشد اگر منم یه خانواده داشتم که تو روز تولدم وقتی میومدم خونه ببینم اونا همه ی دوستام وتمام کسایی که دوستشون دارم رو توی خونمون جمع کردن و منو سوپرایز میکردن ، تک تکشون بغلم میکردن بهم با ارزش ترین کادوهارو میدادن و "تولدت مبارک"میگفتن.

چی میشد اگه یه پدر داشتم که سایه اش همیشه مثه کوه بالاي سرم بود و من از انجام دادن همه ی کارام دلم قرص بود چون میدونستم یکی هست که همیشه پشتمه.

چي ميشد اگه یه مادر داشتم که شبا موقع خواب برام داستان می خوند و هر وقت خوابم میبرد یه بوس روی گونه هام میکاشت و بهم "شب بخیر"میگفت.چی میشد اگه مادر داشتم که هر وقت به مشکلی بر مي خوردم ، نصیحتم مي كرد!

و هزاران' چی میشد' دست نیافتنی دیگه.اینا تمام چیزایی هستن که یه دختر عادیه خوشبخت حتی یک ثانیه هم بهشون فکر نمی کنه اما من یه جورایی عقده شونو دارم.
حيف...حیف که تمام اینا برای من غیر ممکنه.من همیشه تنها بودم و خواهم بود.هیچ کس منو دوست نداشته و نخواهد داشت!

من،لیدیا فوربز،دختری ام که نه میدونه پدرو مادر چیه ونه هیچ محبتی از اونا ديده .من،لیدیا فوربز،دختری ام که تا پونزده سالگیم توی یه پرورشگاه بزرگ شدم والان چهارساله که توی یه کلاب درب و داغون زندگی می کنم.من،لیدیا فوربز،دختری ام که به این سرنوشت تلخ دچار شدم و عاقبتمم اینه که تا ابدیت همین طور زندگی کنم.من،لیدیا فوربز،بدون شک تنها ترین و افسرده ترین دختر جهانم!

كسي كه گريبانگير باتلاق زندگي شده و لحظه به لحظه بيشتر به غرق شدن نزديك ميشه !

افكار پوچم خدشه دار شدن و به دنياي فاني برگشتم . از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم.به آیینه ی دستشویی كه از وسط ترك خورده بود؛نگاه کردم و خودمو برانداز کردم.تنها چیزی که میبینم یه دختر شکسته و غمگینه که زیر نقابش پنهان شده.

آب سردو روی صورتم پاشیدم و نگاه کردم که چطور قطرات آب از روی گونه هام توی روشویی میچکن.حوله ای که کنارم آویزون بود رو براشتم به دست و صورتم کشیدم. از دستشویی بیرون اومدم و به سمت کمد اتاق نسبتا کوچیکم راه افتادم.از بین کلی لباس-كه همشون تقريبا باز و افتضاح بودن- یه تاپ مشکی ساده با شلوار جین مشکی از توی کمد درآوردم و پوشیدم.
صندلای مشکیمو که همیشه می پوشیدم؛به پا کردم و به سمت میز آرایشم رفتم.شونه رو برداشتم و بین موهای لخت مشکیم-كه تقريبا ميشد گفت قهوه اي رنگن-كشيدم.یه رژ کِرم  به لبام زدم تا حداقل حالت بي روحي چهرم كم تر بشه.

Club(Harry Styles)Where stories live. Discover now