نگاه

812 120 37
                                    

جانگکوک

+میگم نظرت چیه یه روز‌ جویی رو ناهار دعوت کنیم؟

ناخودآگاه از شدت شوک،پامو روی ترمز گذاشتم و ماشین با صدای بدی ایستاد و اگر کمربند رو‌نبسته بودیم مطمعنا سر هردومون به شیشه ی جلوی ماشین میخورد،در حالیکه دستش رو روی سمت چپ سینه ش گذاشته بود، صدای اعتراض آمیزش بلند شد:

+چیکار میکنی؟؟؟

سمتش برگشتم و با تعجب گفتم:

_چرا؟

+چی  چرا؟؟؟دیوونه شدی؟؟؟

در حالیکه سعی میکردم آروم باشم ،پرسیدم:

_چرا دعوتش کنیم؟؟

حالا نفسهاش سر جاش اومده بود،با عصبانیت مشتی به شونه م زد و گفت:

+تو واقعا دیوونه ای...احمق ترسوندیم...یادم باشه دیگه سوار ماشینت نشم.ماشین خودم داره خاک میخوره و من احمق سوار ماشین یه دیوونه شدم...خدای من‌‌‌...

وقتی فهمیدم قراره به غر زدنش ادامه بده از شونه ش گرفتم و تکونش دادم:

_جین...جین...ببخشید باشه؟؟؟ نفهمیدم چرا اینکارو کردم،فقط توقع نداشتم.

+هوووووف...از دست تو...چون دفعه قبل که دعوتمون کرده بود نتونستم برم،گفتم دعوتش کنیم دلخور نشه.

خدای من چرا این پسر اینقدر باید خوب باشه؟؟؟درستش اینه که آدم یا مهربون باشه یا خوشگل...اینکه جین هردوی اینا رو درحد کمال داشت واقعا باعث اعصاب خوردی بود...نفسمو بیرون دادم و گفتم:

_نگران نباش...ناراحت نیست...از اون موقع خیلی گذشته و من هزاربار دیدمش...میشناسمش الان میدونم ناراحت نیست.

اخمی روی صورتش نشست که چهره شو بیش از حد خاستنی کرده بود و در همون حالت گفت:

+یااااا کوکی تو‌چرا از ادب چیزی حالیت‌نمیشه...به این کار میگن مودب بودن.

جین وقتی روی چیزی کلیک میکرد،دیگه ول کنش نبود،این اخلاقشو میشناختم و برای همین با ناراحتی گفتم:

_اما من نمیخام این کارو کنیم

+وا...کوکی چرا؟؟فکرمیکردم باهاش خوب شدی الان...

_من باهاش خوبم جین...اما دوست ندارم تو زیاد باهاش خوب باشی.

چشماش گرد شدند و با لحن متعجبی گفت:

+چرا؟؟؟

دیگه باید بهش میگفتم،پس با لحن معترضی گفتم:

_من...میدونی...من فکر میکنم اون...اون ازت خوشش میاد.

گردی چشماش بازتر شدند وبعد از چندلحظه مکث پرسید:

+چرا این فکرو میکنی؟اون که یکی دو دفعه بیشتر منو ندیده...فکرم نکنم دختری باشه که از پشت تلویزیون،از کسی خوشش بیاد.

Can you hear me?Where stories live. Discover now