خونه ی جیمین

837 126 67
                                    

تهیونگ

تصویر رو به روم فوق العاده بود...چهره ی معصومش با موهای مشکی ریخته رو صورتش که کمی از پیشونی صافش رو نشون میداد،کت خاکستری رنگش که بافت آبی کمرنگی زیرش پوشیده بود،هارمونی خیلی قشنگی با پوست سفید و پنبه ایش به وجود آورده بود...اینقدر محوش بودم که بعد از شنیدن صدای یونگی هم نتونستم چشم ازش بردارم تا خودش لبخندی زد و گفت:

+وسایلم سنگینه کمکم میکنی؟

میخاستم تو اون لبخند و تصویر غرق بشم ولی با فکراینکه داره اذیت میشه به خودم اومدم و سبد بزرگی که دستش بود رو ازش گرفتم و کنار رفتم تا داخل بشه و اون درحالیکه داشت برای یونگی توضیح میداد چرا اومده با همون لبخندش وارد شد...

بهش کمک کردم میز رو بچینه و در همین حین بهش یواشکی نگاه میکردم و نگاه های زیرزیرکی اونو هم به خودم حس میکردم...تو دلم چند نفر داشتن قند میشکستند و حس شیرینیشو تو دلم پخش میکردند،با صدای جیمین،جین برگشت و بهش نگاه کرد و‌من هم خیره به نیم رخ جذابش شدم:

×سلام هیونگ،خوش اومدی‌.

یونگی زیر بغلشو گرفته بود و درحالیکه پتوی بلند دورشو از روی زمین جمع میکرد،به سمت میز میاوردش و این حالت  مسخره ای رو به وجود آورده بود،بلند با پوزخندی گفتم:

_جیمین از شیمی درمانی که نیومدی،همش یه سرما خوردی هاااا

جین درحالیکه صندلی رو برای نشستن جیمین کنار میکشید با دلخوری بهم نگاهی انداخت و گفت:

+تهیونگ...مگه نمیبینی حالش خوب نیست؟

اینکه اینجوری همیشه جیمین رو لوس میکنه برام عجیب بود و باخنده ای که رو صورتم بود گفتم:

-باشه باشه الان غذاشوهم واسش میجوم که اذیت نشه...بابا تو همون مدت منم با همون لباس تمرین تو اون هوا بودم،اینو شما دارید زیادی لوسش میکنید.

اینو که گفتم،جین سریع سمتم برگشت و دستش رو با نگرانی روی پیشونیم گذاشت...نگاهم با نگاهش گره خورد و ته دره ای بزرگ و قهوه ای سقوط کردم، چندثانیه بهم خیره بودیم که با دزدیدن نگاهش ازم سرش رو پایین انداخت و باصدای آرومی گفت:

+خوبه،تب نداری.

÷ تو خودتو بااون عضله ها با جیمین مقایسه میکنی؟

یونگی با صدای خشنی اینو گفت و پتوی دور جیمین رو رو شونه هاش مرتب کرد و جین سریع براش سوپ کشید و جلوش گذاشت و با همون لبخند،موهای جیمین رو بوسید و گفت:

+خوب بخور باید تقویت شی.

درسته جین اندازه جیمین با من مهربون نبود ولی همون یک ذره نگرانیی که سمتم نشون داد،همون یک لحظه غرق شدن تو چشمای قشنگش، باعث شد تمام روزم ساخته بشه و بفهمم نمیتونم حتی با وجود تهدیدای جانگکوک از اون دره ی قهوه ای یک لحظه هم دور باشم...

Can you hear me?Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz