بعد از بوسه

1K 146 72
                                    

جین

حس قلقلکی توی تموم بدنم پخش شده بود و ذین گیج ترم‌میکرد...من قرار بود لیزا رو ببوسم و تو‌کمتر از دو دقیقه الان این من بودم که داشتم توسط تهیونگ بوسیده میشدم و لعنت بهش...قفسه سینه م داشت بدجور واکنش نشون میداد...یه حس عجیب دوگانه ای داشتم و نمیدونستم ضربان قلبم متوقف شده یا اینقد سریع شده که نمیتونم حسش کنم...تمام این حس ها تو کمتر از دوثانیه بود و وقتی تهیونگ لب پایینمو بین لبهای خودش کشید تازه به خودم اومدم...لعنت.لعنت.لعنت...باید خودمو جدا میکردم،دستهامو به سختی بالا بردم و روی عضلات سینه ش گذاشتم،تموم قدرتم از بین رفته بود و با پس مونده ای داشتم سعی کردم هلش بدم ولی اینقد در برابر این بوسه ضعیف بودم که حتی یک سانت هم جا به جا نشد،لبخندش رو وقتی ازم جدا شد دیدم و به چشمهام خیره نگاه کرد...فاک اون خیلی هات و جذاب بود و بااون چشمای خمار که بهم نگاه میکرد و زبونش رو روی لبش میکشید شل تر میشدم.. کمی که عقب تر کشید و گرمای بدنش ازم دورتر شد کم کم قدرتم برگشت،یکدفعه یادجانگکوک افتادم و از خشم پرشدم...دستش رو محکم پس زدم و از حصارش بیرون رفتم و درحالیکه با آستینم خیسی لبم رو پاک میکردم تقریبا غریدم:
_چیکار کردی؟به چه اجازه ای...
پوزخندی زد و کاملا فاصله گرفت و دستهاشو توی جیب های شلوارش فرو کرد و خیلی خونسرد گفت:
+اگه خوشت نیومد چرا پسم نزدی؟
کاملا گیر افتاده بودم...هیچ جوابی برای حرفش نداشتم،پس فقط با خشمی که حس میکردم که با صدای پایینم تضاد داشت گفتم:
_دیگه هیچوقت،هیچوقت نمیخام اطرافم ببینمت.
و برگشتم تا ازاون جو وحشتناک بیرون برم که مچ دستم بین دستاش اسیر شد و با لحن پردردی گفت:
+جین....چرا؟؟؟
سعی کردم محکم حرف بزنم،پس مچ دستم ذو با فشار از دستش کشیدم و گفتم:
_شاید تو اینقدر پست باشی که بتونی به جانگکوک،دوست پسرت و دوستت خیانت کنی،اما من نمیتونم اینکارو باهاش بکنم.
و سریع حرکت کردم تا از سالن بیرون برم که لحظات آخر صدای ناله مانندشو شنیدم:
+جانگکوک دوست پسرمن نیست.
سعی کردم به حرفش توجه نکنم و به حرکت ادامه بدم اما بااین حرف حس شیرینی تو وجودم پر شد....یعنی واقعا اون دوتا باهم رابطه ای نداشتن؟؟اگر نداشتن بمن چی میرسید؟؟؟

جانگکوک

فوق العاده بود...داشتم از موسیقیی که روش کار میکردم لذت میبردم و مطمعن بودم اگر به یونگی نشونش بدم کاملا تحسینم میکنه...دوباره به نوتها نگاه کردم و با فکراینکه یک روز اونا رو واسه جین میزنم با لبخند بزرگی مدادم رو روی صفحه چرخوندم که در با شدت باز شد...تهیونگ بود سریع سمتم اومد و رو به روم ایستاد و با صدای بم و محکمی گفت:
+باید باهم تموم کنیم.
بهت زده بهش نگاه کردم،متوجه حرفش نمیشدم که با صدای بلندتری غرید:
+شنیدی چی گفتم؟؟؟باید به بچه ها بگیم دیگه باهم نیستیم.
تازه به خودم اومدم،دفترمو کنار گذاشتم و گفتم:
_چرا؟چیزی شده؟
عقب تر رفت،یک دستش رو از جیبش درآورد و موهاشو بهم ریخت....این پسر فوق العاده جذاب بود...لبخندی عجیب روی لبش اومد که سریع جمعش کرد:
+آره اتفاق تازه ای افتاده
_خب بمنم بگو بفهمم چرا؟
دوباره دستش رو توی موهاش کشید و گفت:
+چطور بگم...
یکدفعه سرش رو بالا گرفت و با همون چهره بی حس اول گفت:
+من جینو بوسیدم.
سرم گیج رفت....چی شنیدم؟؟؟چی شد؟؟؟؟ناخوداگاه فکرم به زبونم اومد:
_چی شد؟؟
+شنیدی چی گفتم جانگکوک...من جینو بوسیدم و لحظه ای رو تجربه کردم که باعث شد بیشتر از هروقت دیگه ای بهش حریص بشم و دیگه هیچ‌جوره نمیخام عقب بکشم...
عصبانیت داشت به مغزم فشار میاورد.با عصبانیت داد زدم:
_چی داری میگی؟
+جانگکوک سخت ترش نکن.
با کلافه گیی گفت که باعث شد عصبانیتم به قسمت فوران برسه:
_دارم میگم چی میگی برای خودت؟؟؟یک شب یکدفعه جلوی در خونه م پیدات میشه و میگی باید باهم باشیم و الان دوباره یکدفعه میای و میگی باید بهم بزنیم؟؟؟
+جانگکوک...این فقط یه نقشه بود تا توجه جین به یکی از ما جلب بشه و خب اینجا تهشه...
_میخای بگی توجهش به تو جلب شده؟؟
+نه ولی من کاری میکنم که جلب شه.
_مگه من بازیچه توام؟؟؟جین دوباره داره بمن مثه قدیم توجه میکنه و من همچین چیزی نگفتم،من شبا پیشش میخابم و هنوز نگفتم توجهش بمن جلب شده،اونوقت تویی که جین بهت محل سگم نمیده بخاطر یه بوسه یکطرفه داری برای خودت عروسی میگیری؟
فکرمیکردم هوای اتاق برای نفس کشیدنم کافی نیست برای همین بدون اینکه منتظر جوابش باشم بیرون رفتم و دراتاق رو با تمام عصبانیتم محکم بهم کوبیدم.

.............................................................
بنظرت تهیونگ یکم زود وا نداده؟؟؟😄😄
انتظار این ری اکشنو داشتید؟؟؟
نظرت در کل درموردش چیه؟؟؟

Can you hear me?Where stories live. Discover now