بیمارستان

1.1K 186 19
                                    

جانگکوک

بی توجه شبکه های تلویزیونو عوض میکردم،حواسم همش به ساعت بود که کی قراره جین بلاخره برگرده.تهیونگ جیمین رو بغل کرده بود و سعی میکرد آرومش کنه.هوسوکم پیششون نشسته بود و هرچند لحظه یه بار با گوشیش شماره نامجون رو میگرفت و اون گوشی لعنتی هربار خاموش بود،جینم که گوشیشو بخاطر عجله جا گذاشته بود.بعد اومدن آمبولانس،جین و نامجون همراه یونگی به بیمارستان رفته بودند.تصمیم داشتم با ته راجع به شکی که کرده بودم صحبت کنم که در باز شد و یکی از منیجرا وارد شد.
همه هول پا شدیم و ازش درمورد یونگی میپرسیدیم که گفت حالش خوبه و فضای بیمارستان امنه و ما میتونیم بریم دیدنش...
همه از شغلمون راضی بودیم،حتی عاشق این کار بودیم ولی خیلی سخت بود که حتی برای عیادت دوستمونم باید قبلش اینقد سخت گیری میشد...
همه پاشدیم آماده شدیم و سمت بیمارستان رفتیم.
ماشین که ایستاد جیمین سریع پیاده شد و سمت بیمارستان دوید و تهیونگم دنبالش رفت و هوسوک با منیجر صحبت میکرد...پیاده شدم چشم چرخوندم که جینو دیدم درحالیکه با گوشی صحبت میکرد از داروخانه بیرون میومد.با دیدنش یونگی و بقیه رو کلا فراموش کردم،سمتش رفتم و آروم از پشت بهش نزدیک شدم،دستامو توی‌جیبم فروبردم و کنار گوشش پف محکمی کردم که از جا پرید و گوشیش از دستش افتاد.با دیدن خنده های بلند من عصبانی گوشیشو برداشت و با چیزایی که خریده بود مدام بهم حمله میکرد و غر میزد.عاشق وقتایی بودم که اینطوری غر میزد و برای همین اذیتش میکردم.بین خنده هام درحالیکه دستامو رو سرم گرفته بودم گفتم:
_هیونگ،جین،جین هیونگ،نکن،مگه اونا واسه یونگی نیستند؟با اونا نزن...
تازه بخودش اومد،مشت محکمی به شونه م زد و گفت:
+چرا جای یونگی،دست تو نشکست؟
و از بازوم گرفت و‌هلم داد جلو و درحالیکه سعی میکردم با شوخیام از دلش دربیارم به سمت اتاقی که یونگی بود، رفتیم...
نزدیک اتاق که رسیدیم،تهیونگ رو دیدم که به سمت ما میاد.صورتشو طرف من کرد و با پوزخندی گفت:
_یونگی حالش خوبه ولی جیمین نه.
و وسایل جین رو از دستش گرفت و بدون توجه بمن دستشو پشت کمر جین گذاشت و همینطوری که سمت اتاق یونگی میبردش صورتشو یک طرفه نزدیک صورت جین خم کرد و چیزی گفت که باعث شد جین خنده ای از ته دلش بزنه...
اون لحظه به خودم لعنت فرستادم که چرا یادم نبود وسایلی که گرفته رو از دستش بگیرم.به تهیونگ حسادت کردم که تونسته بود اونجوری خنده ی جین رو در بیاره و در عوض من احمق بااون شوخیم عصبانیش کرده بودم.اگه شکی که کردم درست باشه،مطمعنم نمیتونم با تهیونگی که اینقدر قشنگ با جین رفتار میکنه،رقابت کنم.
اول من وارد اتاق شدم و پشت سرم جین و تهیونگ.
نامجون با یکی از استفا رفته بود با دکتر صحبت کنند،جیمین خودشو رو یونگی انداخته بود و گریه میکرد و هوسوک سعی میکرد جداش کنه.صدای اعتراض آمیز ته رو از پشت سرم شنیدم:
_بس کن جیمین،تیر که نخوره،چندساله وضعیت شونه ش همینه.
جیمین همینطوری که یونگی رو بغل کرده بود با صدای بغض آلودش گفت:
+اما اگه موضوع فقط شونه ش بود که حالش اونجوری بد نمیشد.اگه قلبش باشه چی؟
اینو که گفت یونگیی که به صورت عجیبی هیچ مقاومتی در برابر جیمین نمیکرد با لحن اعتراض آمیزی گفت:
× یااااا جیمین این چه حرفیه جلوی یه آدم مریض میزنی؟داری روحیه مو میکشی.
و جیمین که تازه فهمیده بود چی گفته بلند شد و شروع کرد به معذرت خواهی کردن تا نامجون اومد:
= دکتر گفت حالت خوبه ولی برای شونه ت باید عمل بشی تا دیگه ازاین مشکلات پیش نیاد وگرنه ممکنه هرچقدر زمان میگذره بدتر بشی.
جین سریع گفت:
+خب عمل‌میکنه،گفتید اینو؟
جیمین دوباره بغض کرد و یونگی با کلافه گی گفت:
× پس کنسرت چی میشه؟
= گفتن اگه اینهفته عمل بشی،تا دو ماه دیگه شونه ت مثه روز اولش میشه و آقای چوی هم گفت میتونه کاری کنه که ما این مدت رو بدون تو‌کنسرتا رو بگردونیم تا برگردی.همه کارا شده یونگی فقط باید رضایت نامه رو امضا کنی.
یونگی سرشو به نشونه موافقت تکونی داد و سمت جیمین برگشت و با لحن دستوریی گفت:
× دفعه بعد بازم باهم اتاق میگیریم.
.........................................................
فکرکنم کاپل اصلی رو‌باید تغییر بدم بکنم یونمین😂همش در مورد اینا داره صحبت میشه😂
ولی نه خبرای خوبی در راهه بین راه ول نکنیااااا

Can you hear me?Where stories live. Discover now