تمرین

785 132 41
                                    

جین

ازاون روز یک هفته میگذره و تمرینات ماهم امروز روز چهارمشه...هرروز جانگکوک دنبالم میاد و باهم سر تمرینات میایم و امروزهم تا وارد شدم چشمام به دنبال یک نفر گشت که بازم نیومده بود...تهیونگ سر هیچکدوم از تمرینا حاضر نشده...جانگکوک که مکث منو میبینه دستم رو میکشه تا داخل برم و من هنوز امیدوارم که شاید دیرتر بیاد ولی بیاد...نامجون نزدیکم شد و با صدای آرومی گفت:

×امروزم نمیاد...دیشب زنگ زد گفت چندوقتی نمیتونه بیاد.

بلاخره ازش یه خبری شد.خداروشکر کردم که سالمه و پرسیدم:

_نگفت چرا نمیاد؟

×گفت یکم حالش خوب نیست و نمیتونه از خونه ش چندوقتی بیرون بیاد.

نگرانی تموم وجودمو گرفت...نکنه بخاطر اون روز بلایی سر خودش آورده...نکنه تنها بمونه و دیوونه شه و یه بلایی سر خودش بیاره...نامجون خاست حرف دیگه ای بزنه که جلوشو گرفتم و در حالیکه به سمت مخالف نگاه میکردم ،گفتم:

_باید با جیمین صحبت کنم.

و بدون اینکه منتظر جواب باشم لباسمو برداشتم و به سمت جیمین رفتم..

_جیمینی خوبی؟

÷اه هیونگ تویی؟چی بگم؟خوبم.

_مشخصه خوب نیستی...هنوزم نمیخای به یونگی توجه کنی؟داره خودشو میکشه که بهش نگاه کنی...

کلافه در حالیکه بند کفشاشو سفت میکرد،گفت:

÷نه هیونگ...خیلی دلخورم نمیتونم...نمیتونم دلمو باهاش صاف کنم.

_اشکال نداره...هرکاری فکرمیکنی بهتره،همونکارو بکن...اگه میتونی تا آخر بهش بی توجه باشی و خودت عذاب نکشی،همینکارو کن...

صاف ایستاد و درحالیکه تو آینه تظاهر کرد لباسشو درست میکنه زیرچشمی به یونگی نگاه میکرد،گفت:

÷هیونگ،من مشکلی ندارم،فهمیدم یونگی با کس دیگه ای نیست،اما تهیونگ اصلا حالش خوب نیست.

نگاهمو سریع از جیمین توی آینه گرفتم و به جیمین واقعی دادم...با نگرانی گفتم:

_تو ازش خبر داری؟خواهش میکنم بهم بگو چطوره؟

÷اون روز از خونه تو اومد بیرون اینقد حالش بد بود که دم ماشینش افتاده بود،بعد چندمدت که تو‌همون حال بود بهم زنگ زد که برم جمعش کنم...هیونگ نمیدونی باهاش چیکار کردی...البته من بهت حق میدم انتخابت بود ولی کاش اینجوری نمیشد...نمیدونم چی بگم...تهیونگم دوستمه،جانگکوکم دوستمه ولی بعید میدونم جانگکوک بتونه اندازه ته دوستت داشته باشه.

درد بدی رو تو قلبم حس کردم،میدونستم دیروز کمپانی به تهیونگ اخطار داده بود حاضر شه و برای همینم با نامجون تماس گرفته بود.نمیخاستم دیگه نبینمش...همین الانش هم از سر نگرانی و دلتنگیش،اکثر روز رو کلافه رد میکردم...بعد اون اتفاق اجازه ندادم جانگکوک بهم حتی دست بزنه...احساس گناه بدجوری اذیتم میکرد...به جیمین نگران نگاهی انداختم،لبخندی زدم تا ناراحتیشو برطرف کنم و گفتم:

_امروز بعد تمرین میرم باهاش حرف بزنم.

نگرانیش بیشتر شد و گفت:

÷هیونگ اذیتش نکن...ببینتت غمش دوبرابر میشه،لطفا بذار با خودش کنار بیاد.

با دستم از پشت سرش گرفتم و تو بغلم کشیدمش و در حالیکه به قیافه توهم رفته ی یونگی نگاه میکردم گفتم:

_چیمی من،نگران این موضوع نباش،درستش میکنم تو بهتره نگران اون گربه عصبانی رو به رومون باشی.

بعد تمرین به جانگکوک گفتم میخام برای صحبت با تهیونگ برم خونه ش.طبق انتظارم عصبی شد ولی واکنش بدی نشون نداد.همونطور که رانندگی میکرد و به خیابون رو به روش خیره بود گفت:

+چرا تو‌میری؟نامجون بهتره که بره،اون لیدره و باید این مشکلات رو اون حل کنه.

_کوک،نامجون همیشه صحبت به اعضا رو تو ناراحتیشون بمن میسپره...تهیونگم یکی از اعضاست...من به تو اوکی دادم نه به اون پس نگران چیی؟؟

+آخه کدوم آدم عاقلی دوست پسرشو دودستی میندازه تو بغل رقیبش؟؟

_اگه تو از علاقه خودت بمن مطمعنی،اگه از علاقه من به خودت مطمعنی،نباید این موضوعات برات مهم باشه.

+اگه قضیه برعکس بود تو همینکارو میکردی؟نمیکردی دیگه...

_عه...من همین الان دارم تورو برای ناهار میفرستم پیش یکی از خوشگل ترین دخترایی که تو‌عمرم دیدم.اونم تنها...

+اون دوتاییمونو دعوت کرده و تو داری منو تنها میفرستی.

_خب این یعنی بهت اطمینان دارم دیگه،توهم باید بمن اطمینان کنی.

نفسشو با شدت بیرون داد و دستی به صورتش کشید و گفت:

+باشه پس خودم میرسونمت...کارتم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت...نه نه نمیخاد،کارت تموم شد زود خودت برگرد خونه...نمیخام حتی یه دقیقه بیشتر بمونی.باشه؟

_باشه.کرواتتم درست کن نمیخام بهم ریخته ببینتت...

+توم کرواتتو درست نبند،نمیخام اینقد خوشگل ببینتت...

با صدای بلند به این حسادت بچگانه ش خندیدم...دم در خونه ی ته نگه داشت. با من پیاده شد و‌گفت:

+جین...باهم بریم؟ببینه با من اومدی شاید یکم... میدونی...

سمتش رفتم و در ماشینو باز کردم و هلش دادم داخل و گفتم:

_کوکی برو داخل اینقد بدجنس نباش...

و بدون توجه به غرغراش به سمت خونه تهیونگ رفتم.

...............................................................
بنظرت جیمین داره زیاده روی‌میکنه؟؟البته من بهش حق میدم چون اونقد خودشو به خنگی زده و‌نفهمیده باعث شده ناراحت بشه...

جین زیبا و مهربونم😍😍😍

Can you hear me?Onde histórias criam vida. Descubra agora