هشدار

790 124 40
                                    

تهیونگ

از رفتار جیمین تعجب زده بودم و نمیدونستم چیکار میخاد بکنه،با همون لباسا تو این هوای نم خورده که از سوزش مشخص بود تازه بارونش بند اومده،منو بیرون کشونده بود...قطره های عرقی که از تمرین فشرده و سختمون در اومده بود هنوز رو پیشونی هردومون مشخص بود و اصلا کار عاقلانه ای نبود که با این وضع تو محوطه بریم ولی حرکت جیمین به قدری یهویی بود که فرصت اعتراض پیدا نکردم و دنبالش رفتم...بلاخره کنار ساختمون ایستاد و سمتم برگشت،اطراف رو هی نگاه میکرد و با لحن پر از تردیدی شروع به صحبت کرد:

+اممممم تهیونگ واسم یه مشکلی پیش اومده.‌‌‌...امممم میدونی...‌امممم مربوط به یونگیه....نمیدونم با کی صحبت کنم....خب از وقتی تو خودتو حبس کردی خیلی اتفاقا افتاده....میدونی...بین خودم و یونگی رو میگم...نمیدونم چطور باید بگم....امممم...

لرز سرما برم داشته بود،درحالیکه با دستم سعی میکردم بازوهامو گرم کنم با کلافه گی گفتم:

_جیمین فقط حرف بزن...تو این هوا،با این لباسا کشوندیم بیرون و شروع کردی به من من کردن...زود حرفتو بزن یخ زدم...

از دستم گرفت و با نگرانی گفت:

+حالت خوبه؟

_الان آره ولی اگه تا چند دقیقه دیگه اینجا نگهم داری مطمعنا هردومون سرما میخوریم.

+عا باشه باشه....خب من و‌ یونگی قهر کردیم...هی بهم زنگ میزنه و پیام میده ولی دلم‌نمیاد جوابشو بدم...یعنی دلم‌میخواد ولی...

حرفش رو قطع کردم و در حالیکه از بازوش گرفته بودم و سعی میکردم به حرکت دربیارمش گفتم:

_جیمینا...بریم لباس عوض کنیم میریم خونه تو همه چیو از اولش برام تعریف میکنی باشه؟؟؟اینجا نمیشه.

نگرانی رو از چهره ش میخوندم که بعد از چندلحظه مکث گفت:

+باشه فقط سریع آماده شو باشه؟خونه من دوش‌میگیری،فقط آماده..‌.

×تهیونگ وقت داری صحبت کنیم؟

حرف جیمین با صدای جانگکوک از پشت سرمون قطع شد.کاپشن چرمی روی لباس تمرینش تنش داشت و نشون میداد قصدش صحبت تو‌همونجاست،به چشمهای نگران جیمین نگاه کردم و سعی کردم خودم رو آروم کنم.نفسمو بیرون دادم و به سمتش برگشتم:

_اوه جانگکوک

×خوشحالم برگشتی تهیونگ.میخام باهات صحبت کنم.وقت داری؟

دوباره به جیمین نگاه کردم،نگاهش هزارتا حرف داشت اما من هیچکدوم رو متوجه نمیشدم،آروم بهش گفتم:

_جیمین،تا تو آماده بشی میام.

و با این حرف به جیمین فهموندم تنهامون بذاره و جیمین بدون هیچ حرفی،با نگاهی که به هردومون انداخت، رفت.

Can you hear me?Where stories live. Discover now