★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part65 (extra)

940 186 49
                                    

لطفا وت بزارید*~*
_________________________________________
خورشید نور طلایی رنگش رو از بین ابرهای سفید و پنبه ای عبور میداد و پرتوهای درخشانش مثل خوشه های گندم روی جنگل سبز بامبو و سرزمین های دور نور می افکندن و منظره ای بی نظیر و فوق العاده ایجاد کرده بودن.
در بین درخت های سبز و مه سفید رنگ و در قلب مقر ابر ، وی ووشیان روی یه تخته سنگ نشسته بود و خرگوش های سفید و پشمالو نوازش میکرد..

ون نینگ با تکه چوبی به سنگ جلوی پاهاش ضربه زد و گفت:" ارباب وی هنوز میخواید اینجا بمونید؟"

وی ووشیان لبخندی زد و گفت:" درسته ، لان ژان برای بازدید از چندتا روستا رفته و فکر نمیکنم تا یکی دو ساعت دیگه برگرده"

ون نینگ سری به نشونه ی تایید تکون داد که وی یینگ از جاش بلند شد و خرگوش رو روی زمین گذاشت و به طرف درخت تنومندی رفت و به تنه ی اون دست کشید :" هوم، این درخت خیلی بزرگه حتما ده ها ساله اینجاست"

ون نینگ سرشو بلند کرد و گفت:" طبیعت گوسولان بکر و دست نخورده است"

ناگهان وی یینگ درد ظریف و عجیبی رو توی ناحیه کمر و شکمش احساس کرد و دستشو روی اون قسمت گذاشت و صورتش از درد جمع شد.

ون نینگ بالافاصله به طرفش شتافت و با نگرانی‌ گفت:" ارباب وی چه اتفاقی افتاده؟ حالتون خوب نیست؟"

وی یینگ مجددا صاف ایستاد و موهای بافته شدشو پشت سرش انداخت :" حالم خوبه نگران نباش، یه مدتیه دلم تیر‌میکشه و دهنم‌‌ مزه ی آهن میده! ولی فکر کنم بخاطر اینکه به آب و هوا یا غذاهای اینجا عادت ندارم، تازه چهار ماهه اومدم گوسولان"

ون نینگ لحظه ای قیافه ی متفکر به خودش گرفت اما شنیدن صدای شخصی که از بین درختها به گوش میخورد رشته ی افکارش پاره شد؛

_" وی یینگ؟ اینجایی؟"

وی ووشیان با شنیدن اون صدای بم و آشنا چشماش شروع به درخشیدن کرد و به سرعت به طرف جهتی که صدا رو شنیده بود رفت و با دیدن اون فرد بلند قامت با ردای سفید رنگ خودش رو توی آغوشش پرتاب کرد و گفت:" لان گه گه! خیلی زودتر از چیزی که انتظارشو داشتم برگشتی"

لان وانگجی لبخند محوی زد و با دست چونه ی وی یینگ رو بالا اورد و روی لبای سرخ و نرمش بوسه ای کوتاه کاشت.

وی ووشیان از لان وانگجی جدا شد و از روی زمین خرگوشی رو بلند کرد و با لبخند گشادی گفت:" نیگا چه خرگوش چاق و چله و بامزه ایه!"

لان وانگجی دستشو جلو برد و روی گونه ی وی ووشیان که خاکی شده بود رو پاک کرد و گفت:" از گوشاش نگیر دردش میاد"

وی ووشیان خرگوش رو درست توی دستش گرفت و نالید:" تو به خرگوشا بیشتر از من اهمیت میدی!"

لان وانگجی سرشو تکون داد و با ملایمت گفت:" اینطور نیست وی یینگ"

ون نینگ همون لحظه جلو اومد و بعد از ادای احترام به لان وانگجی به حرف اومد:" هانگوانگ جون ارباب وی، به نظرم بهتره برگردیم ، احتمالا شاگرد ها دارن برای صرف ناهار آماده میشن"

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now