★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part30

863 199 16
                                    

پارت سی ام*
_________________________________________
جین یینگ اجازه پیدا کرد از اتاقش بیرون بیاد تا بتونه به ورود لان شیچن و لان وانگجی خوشامد بده و اونجا حضور داشته باشه.

هرچند دیگه با پدرش حرفی نمیزد و سعی میکرد دور و بر یونگ لین هم نپلکه؛ اما بیشتر از هرچیزی دلش میخواست هرچه زودتر لان وانگجیو ببینه..زندگی با وجود این عروس جدید سخت تر هم شده بود.
هنوز باورش نمیشد یک ماهه همدیگه رو ندیدن!

وقتی یکی از شاگردهای جوون به داخل سالن وارد شد و ادای احترام کرد و گفت:" ارباب جین..ز وو جون و لان وانگجی به اینجا رسیدن."

جین لینگ گفت: "به داخل راهنماییشون کنید."

جین هو خم شد و کنار گوش جین یینگ گفت: "هی جین یینگ عشقت اومد!"

جین یینگ چشم غره ای به جین هو رفت که جین هو لبخندی تحویلش داد و گفت:" حق داری خجالت بکشی عروسای جوون اینجورین."

جین یینگ خواست مشتی توی صورت جین هو فرود بیاره که درست همین لحظه صدای لان شیچن رو شنید: "ارباب جین لینگ! خوشحالم باز همو ملاقات میکنیم."

جین یینگ صاف سر جاش ایستاد و مثل بقیه به لان وانگجی و لان شیچن ادای احترام کرد.

لان وانگجی کنار لان شیچن ایستاده بود و با اون موهای دم اسبی و بلند و لباس سفیدش مثل یه تندیس زیبا به نظر میرسید که توجه ها بهش جلب شده بود. اون همچنان مثل قبل چهره ی خنثی و خشکی داشت و هیچ کس نمیتونست بفهمه درونش چه خبره.

لان شیچن به یونگ لین که کنار جین لینگ ایستاده بود نگاهی کوتاه انداخت و گفت:" ایشون باید عروس جدید خاندان جین باشن! بهتون تبریک میگم..و از اینکه نتونستم در این مراسم باشکوه و مبارک حضور داشته باشم عذرخواهی میکنم."

یونگ لین لبخندی زد و گفت: "خیلی از شما متشکریم ز ووجون ما میدونیم این روزا سرتون شلوغه و نمیخواستیم مزاحم شما بشیم."

درسن بعد از مکالمه ی کوتاه بین جین لینگ و ز وو جون و یونگ لینی که سعی میکرد با چرب زبونی توجه همه رو به خودش جلب کنه و اعتبار خاندانشو نشون بده لان شیچن سری تکون داد: "خیلی خوشحالیم که مارو به اینجا دعوت کردید ارباب جین..لان وانگجی هم خیلی خوشحال بود که قراره جین یینگ جوان رو ملاقات کنه."

با شنیدن این حرف چشمای لان وانگجی گرد شد و گوشهاش مثل همیشه موقع شرمساری به رنگ قرمز دراومدن.

جین یینگ لبخندی شیطانی زد و گفت:" لان وانگجی دنبال من بیا میخوام باهات صحبت کنم..از نظر شما که اشکالی نداره ارباب لان؟"

لان شیچن لبخندی زد و سری تکون داد و گفت:" نه اشکالی نداره،ارباب جین سوم..میتونید برید."

جین یینگ و لان وانگجی خم شدن و به بزرگتر های جمع تعظیم کردن و بعد جین یینگ با شوقی وصف نشدنی دست لان وانگجیو گرفت و دنبال خودش کشید.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें