★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part23

881 222 16
                                    

پارت بیست و سوم*
_________________________________________
بعد از اینکه به مقر ابر رسیدن و نفسی تازه کردن و رو به روی محافظ ها ایستادن و ازشون اجازه ی ورود خواستن.

از ساعت نه کمی گذشته بود و برای همین محافظ ها با دیدن لان وانگجی که هرگز تاخیر نمیکرد متعجب گفتن:" ارباب لان، از ساعت نه گذشته و..شما تاخیر داشتید!"

لان وانگجی جلو تر رفت و گفت:" داخل جنگل بامبو مشکلی پیش اومد که لازمه درموردش با ز وو جون صحبت کنم."

محافظ ها تعظیمی کردن و کنار رفتن و اونها وارد محوطه محافظت شده ی مقر ابر شدن.
همه جا غرق سکوت بود و نشون از این میداد که شاگرد ها به محل اقامتشون برگشتن تا استراحت کنن.
اما ز وو جون کنار اقامتگاه خودش ایستاده بود و انگار منتظر لان وانگجی بود.
لان شیچن با دیدن اون چهار تا نوجوونی که سالم و سلامت داشتن به طرف اون میومدن نفس آسوده ای کشید و صاف ایستاد.

لان وانگجی جلو رفت و روی زانوهاش نشست و درحالی که بیچن رو محکم توی دستاش گرفته بود گفت: "من خیلی معذرت میخوام که قانون رو زیر پا گذاشتم و خواستار مجازات هستم."

لان شیچن لبخندی زد و گفت: "من میدونم تو هیچ وقت بی دلیل قانون شکنی نمیکنی..بهم بگید چه اتفاقی افتاده."

لان وانگجی از جاش بلند شد که جین یینگ دست به سینه گفت گفت: "راستش وقتی داشتیم برمیگشتیم به مرده های متحرکی که سطح بالایی داشتن برخورد کردیم،اونها به راحتی از پا در نمیومدن و تعدادشون خیلی زیاد بود، به علاوه ی اینکه بین اون اجساد متحرک تهذیبگرایی از خاندان های عالی رتبه بودن!"

لان شیچن اخم محوی کرد و گفت: "کسی از شما که آسیبی ندید؟"

لان وانگجی سری به نشونه ی نه تکون داد که لان شیچن دستشو روی چونش قرار داد و گفت:" لازمه این موضوع با دقت بیشتری بررسی بشه..انگار اونها پیشرفت کردن."

جین یینگ پرسید:" منظورتون چه کسانی هست؟"

لان شیچن دوباره لبخندی زد و گفت: "نگران چیزی نباشید ارباب جین سوم، به اقامتگاهتون برید و استراحت کنید..من دستور میدم تیم محافظتی به اونجا برن و مراقب همه چیز باشن..اگر لازم باشه با بقیه ی قبایل هم در این رابطه صحبت میکنیم."

همه به لان شیچن ادای احترام کردن و چشم محکمی گفتن و اونجا رو ترک کردن.
اما هنوز چیزهای زیادی وجود داشت که به نظر اون نوجوون های کنجکاو عجیب و مبهم بودن!

(یک هفته بعد)

جین یینگ چشم هاشو باز کرد و نسیم خنک و ملایم پوست صورتشو نوازش کرد.
اون بین علف های سبز و بلند که همزمان با نسیم میرقصیدن دراز کشیده بود.
سر جاش نشست و به آسمون پر ستاره و زیبا نگاه کرد.
قرص ماه نقره ای مثل الماسی بین سیاهی آسمون میدرخشید.
این مکان براش آشنا بود، انگار که قبلا به اونجا قدم گذاشته.
گل های سرخ و زیبایی در بین اون علف ها و گندم های سبز روییده بودن و عطر خوششون اونجا رو فرا گرفته بود.
در همین هین صدای گوشنوار موسیقی طنین انداز اون سکوت و آرامش شد.
جین یینگ با دقت به اون آهنگ که مطمئن بود توسط گوچین خاندان لان نواخته میشه گوش سپرد؛ اون آهنگ بشدت زیبا و احساسی بود و انگار غمی نهفته در  اون پنهان بود.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now