★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part29

838 204 26
                                    

پارت بیست و نهم*
________________________________________
یک هفته از روز عروسی گذشته بود و عروس جدید خاندان مورد توجه همه قرار گرفته واقع شد.
توی این مدت جین یینگ روی کارهای اون تمرکز زیادی به خرج میداد، میدونست یه چیزی درموردش درست نیست و باید بفهمه موضوع چیه.

حتی ندیمه هاهم راجع به مشهور شدن ناگهانی این قبیله حرف میزدن و کسی نمیدونست دلیلش چه چیزی هست.

جین یینگ متوجه شده بود اون همیشه بعد از ظهر بین ساعت شش تا هشت بعد از ظهر از اقامتگاهش خارج میشه و به محوطه بیرونی کاخ تک شاخ طلایی میره.
ولی جین یینگ نه میتونست دراین مورد حرفی بزنه نه خودش اجازه داشت به اونجا بره و از کارای این زن جوون سر در بیاره.

عجیب تر وقتی بود که جین یینگ وقتی از کنار اقامتگاه بانو لین عبور میکرد حس کرد اون داره با یکی صحبت میکنه!

اما بعد یکی از محافظ ها سر و کلش پیدا شد و جین یینگ سریع از اونجا رفت.
جین هو به جین یینگ گفته بود اینا همش توهمه و بهتره بی خیال تعقب کردن اون بشه و دردسر اضافه درست نکنه.

جین یینگم کم کم داشت ناامید میشد و سعی میکرد روی تمرینات تهذیبگریش کار کنه؛ اما اون دلش میخواست لان وانگجیو ملاقات کنه.
حتی چندین دفعه به اون نامه فرستاد اما تنها جوابی که از لان وانگجی دریافت میکرد جمله های کوتاه بود.

جین یینگ دستشو زیر چونش گذاشت و موهای روی صورتش رو فوت کرد و با خودش گفت:" واقعا همه چی داره خسته کننده میشه..حتی این موقع شب خوابم نمیبره!"

در همین هین از بیرون اتاقش صدایی شنید.
با تعجب از لبه ی پنجره آویزون شد تا ببینه چه خبره.
با دیدن لین یونگ که همراه دو ندیمه ی باوفاش بود سریع پشت دیوار اتاقش پنهان شد و زیر چشمی به اونها نگاه کرد.

"اونها این موقع شب اینجا چیکار میکنن؟"

در همین هین یونگ لین از حرکت ایستاد و به اطرافش نگاه کرد و بعد از توی آستین بلندش چندتا برگه ی سفید و زرد رنگ (کاغذ طلسم) بیرون اورد.
جین یینگ به آرومی از لبه ی پنجره پایین پرید و با خودش گفت خوبه که اتاقش نزدیک به زمینه!
خیلی آروم به اونها نزدیک شد تا ببینه چی توی سرشون میگذره، پشت درخت هلو پنهان شد و منتظر موند.

لین یونگ با خنجری از جنس نقره خالص روی ساعد دستش خراش کوچیکی ایجاد کرد و خون سرخ  و براق روی زمین چکید. اون با خون خودش روی اون برگه ها مشغول کشیدن اشکال عجیب و غریبی که جین یینگ تاحالا مثلش رو ندیده بود شد.

یکی از ندیمه ها گفت:" بانوی من شما مطمئن هستید؟"

جین یینگ تونست لبخندی ترسناک و سرد لین یونگ رو توی اون تاریکی تشخیص بده: "صد در صد..اینا طلسم های قدیمی ایلینگ لائوزو هستن که خودم یکمی نغییرشون دادم امکان خطایی نیست!"

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now