★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part13

1K 223 42
                                    

پارت سیزدهم*
________________________________________
امروز اولین روزی بود که جین یینگ و جین هو در مقر ابر مستقر میشدن.

امشب مقرر شده بود، لان شیچن برگرده و بخاطر حضور شاگرد های جدید جشنی کوچیک برگزار بشه.

کلاس ها هم تعیین شد که از فردا برگزار بشه و از حالا مجبور بودن شبها ساعت نه بخوابن و صبحا ساعت پنج صبح بیدار شن و این یکی از قوانین سختگیرانه بود!

خیلی از شاگرد ها از این وضع ناراضی بودن اما جرئت نداشتن جلوی لان وانگجی که توی نبود ز وو جون با وجود سن کمش به همچی رسیدگی میکرد وایسن و ریسکشو به جون بخرن.

اون با نگاه وحشتناک طلاییش مثل یه ببر آماده ی حمله بود، حداقل این چیزی بود که اونها فکر میکردن.
جین یینگ تصمیم داشت امروز رو از اینجا بیرون بره و بگرده.

چون برنامش برای اومدن به گوسولان، خوش گذرونی و یاد گیری تعالیم تهذیبگری بود نه اطاعت از همه ی اون ۴۵۰۰ تا قانون.

دلش میخواست به جنگل سرسبزی که میگفتن بخاطر آب و هوای خوب گوسولان در بهترین حالتشه سر بزنه و خرگوش های سفید گوسولان رو هم ببینه.

راجب چشمه ها و رودخونه های آب سرد گوسولان هم چیز های زیادی شنیده بود.

تصمیم داشت وقتی برادرش به خواب بعد از ظهرش میرسه از اونجا بیرون بره.

اون همون لحظه ی اولی که به گوسولان اومده بود تعداد محافظ ها و روش حفاظتشون از مقر ابر رو به خاطر سپرده بود و میدونست چجوری و چه زمانی امکان داره دورشون بزنه؛ البته اون مشکل بزرگتری داشت. مشکل اصلیه جین یینگ لان وانگجی بود که حدس میزد به اندازه ی خودش باهوش و با استعداده!

اما اگر اون توی اتاقش میموند و به کارهای قبیله رسیدگی میکرد مشکلی پیش نمیومد.

اونروز ظهر قرار بود دانش آموزا برای ناهار با سالن غذاخوری برن و دور هم ناهار رو بخورن.

این اولین وعده ی غذایی بود که اونها در کنار هم صرف میکردن، جین یینگ اما توی آستین هاش فلفل و ادویه پنهان کرده بود تا توی اون غذاهای آبکی و بی مزه گوسولان بریزه.

با خودش فکر کرده بود چطوری میتونن اون غذاهای بی نمک و بی مزه رو بخورن و در عین حال سالم بمونن و از گرسنگی نمیرن؟

چون علاوه بر اینکه مزه ی خاصی نداشتن توی کاسه های کوچیک سرو میشدن که با یه قورت همشو میشد خورد!

از اونجایی که جین یینگ به غذاهای آبدار و خوشمزه قبیله ی خودش عادت داشت این موضوع هم قرار بود یکی از چالش های اون توی اینجا باشه.

جین یینگ جلوی آینه نشسته بود و موهاشو مرتب میکرد.

اون امروز رداهای مخصوص شاگرد هارو پوشیده بود.
با اینکه لباس ها همه سفید بودن اما نماد هر قبیله روشون با ظرافت خاصی طراحی شده بود.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now