★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part40

883 199 18
                                    

بین تنه ی محکم درخت های بی شاخ و برگ و میان صدای زوزه ی باد، صدای قدم های محکم مردی شنیده میشد.

پسر جوون تو آغوش گرمش آروم گرفته بود، لان وانگجی با دیدن کلبه ی چوبی و کوچیک رو به روش از حرکت ایستاد. مطمئن بود اینجا همون جاییه که جین یینگ تموم این مدت زندگی میکرده.

جین یینگ وسط راه به خواب رفته بود، لان وانگجی میدونست تمام مدتی که از هم دور بودن جین یینگ روزای سختی رو گذرونده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جین یینگ وسط راه به خواب رفته بود، لان وانگجی میدونست تمام مدتی که از هم دور بودن جین یینگ روزای سختی رو گذرونده...

با دست آزادش در کلبه رو باز کرد و واردش شد. داخل کلبه بر خلاف بیرونش کاملاً مرتب و تمیز بود و وسایل ضروری مثل تخت و کمد، همگی از جنس چوب بودن.

با نگاهی گذرا فضای اطرافش رو برسی میکرد که قفسه ای پر از گیاهان مختلف توجهش رو جلب کرد.

ناگهان لان وانگجی متوجه چیز عجیب تری شد؛ گوش و دم های پشمالوی جین یینگ ناپدید شده بودن و اون حالا کاملا شبیه آدمیزاد بود.

وقتی دقیق تر نگاه کرد کاغذ های طلسمی که سرتاسر دیوار های کلبه چسپیده شده بودن رو دید، شاید دلیل اینکه جین یینگ به حالت عادی برگشته بود همین طلسم ها بودن!

لان وانگجی شمع داخل اتاق رو که بنظر میومد قبلا هم ازش استفاده شده رو با جادو روشن کرد و جین یینگ رو روی تخت گذاشت، کنارش نشست و به صورتش نگاه کرد.
میخواست ببینه جین یینگ چقدر تغییر کرده اما اون هیچ تغییری نکرده بود، هنوز هم همون صورت شاداب و ظریف رو داشت. دستش رو جلو برد و موهای بلند و مواج جین یینگ رو نوازش کرد؛ اما درست در همون لحظه متوجه ظرف آبی شد که روی میز کنار تخت قرار داشت و تصویر خودش رو منعکس کرده بود.

لان وانگجی مدت ها بود که خودش رو با دقت ندیده بود، تصویر داخل آب با هیجده سالگیش خیلی تفاوت داشت... چهره اش دیگه اون حالت سابق رو نداشت و حالا علاوه بر جذابیت چشمگیرِ ترکیب صورتش، جدیت و مردانگیش بیش از پیش به چشم میومد.

آب داخل کاسه ی چوبی به آرومی لرزید و در کمال تعجب تصویر داخلش تغییر کرد، لان وانگجی این بار چهره ی مردی رو دید که هم بینهایت شبیه خودش بود و هم واضحاً تفاوت های زیادی با اون داشت!

صورت اون مرد درخشندگی بیشتری داشت و مثل مهتابِ تابان روشن به نظر میرسید، لباس سفید و زیبایی به تن داشت و موهای مشکی و بلندش با ظرافت خاصی به وسیله ی سنجاق سر نقره ای بالای سرش جمع شده بود، اون مرد مثل یک الهه قدرتمند و باشکوه به نظر میرسید.

صورت اون مرد درخشندگی بیشتری داشت و مثل مهتابِ تابان روشن به نظر میرسید، لباس سفید و زیبایی به تن داشت و موهای مشکی و بلندش با ظرافت خاصی به وسیله ی سنجاق سر نقره ای بالای سرش جمع شده بود، اون مرد مثل یک الهه قدرتمند و باشکوه به نظر میرسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لان وانگجی لحظه ای چشم هاش رو روی هم فشرد و اونها رو دوباره باز کرد، اما دیگه تصویر اون مرد رو ندید...
با احساس گرمای دستی روی دستش به خودش اومد و نگاهشو به جین یینگ دوخت. پسر کوچیکتر چشم های خمارشو باز کرد و لان وانگجی گوی های مشکی اون رو از بین مژه های تابدار و بلندش دید.

جین یینگ زمزمه وار گفت: "لان ژان میشه پیشم بمونی؟"

لان وانگجی جواب داد: "من جایی نمیرم جین یینگ همینجا هستم، چرا این حرفو میگی؟"

متوجه داغی دست جین یینگ شد و دستشو روی پیشونی اون گذاشت، بدن جین یینگ از حد معمول داغ تر بود. لان وانگجی از جاش بلند شد و سعی کرد از لا به لای وسیله های اطرافش پارچه ی تمیزی رو پیدا کنه.

وقتی پارچه ی سفیدی رو پیدا کرد اون رو برداشت و داخل ظرفی با آب خنک خیسش کرد و روی صورت جین یینگ کشید، جین یینگ با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: "این خیلی سرده"

لان وانگجی‌: "تو تب داری، باید بزاری بدنت رو خنک کنم"

جین یینگ با بغض جواب داد: "نه فقط پیشم بمون نمیخوام دوباره تنها بشم"

لان وانگجی میدونست حالش خوب نیست پس آروم کنارش دراز کشید و دستشو گرفت، سعی میکرد با انرژی روحانیش دمای بدنش رو پایین بیاره.

وقتی حس کرد حالش بهتر شده با آسودگی خاطر نفسشو بیرون فرستاد، جین یینگ گفت: "بوی خوبی میدی... مثل بوی شکوفه هایی که تو باغ کاخ تک شاخ طلایی بودن"

لان وانگجی به خوبی میدونست تموم این حرف ها از سر دلتنگیه، پس پسر مریض و دلتنگِ رو به روش رو به آغوش کشید این بار گفت: "باز هم به اونجا میبرمت جین یینگ، قول میدم"

جین یینگ زمزمه کرد: "خوبه... اما میخوام باهات به مقر ابر بیام و اون خرگوش های پشمالو رو دوباره ببینم"

لان وانگجی هومی گفت و بعد صدای نفس های آروم و پی در پیِ جین یینگ رو شنید، اون حالا به خواب راحتی فرو رفته بود و دیگه آثاری از تبِ چند دقیقه پیش تو بدنش نبود.

لان وانگجی روی شقیقه اش بوسه ای گذاشت و صورتش بین موهای جین یینگ فرو برد و با خوشحالی چشم هاش رو بست. حالا بعد از سالها دوری میتونست خوابی پر از آرامش رو کنار یار گمشده اش داشته باشه.
اونقدر آسوده خاطر بود که دیگه نگران آینده ای که هنوز زمان اومدنش فرا نرسیده، نبود.

آینده ای با موانعی که میتونست سرنوشت اون ها رو تغییر بده...
________________________________________

ویرایش: ishouka 💮
_________________________________________
پارت جدید❤
وت بذارید و نظر فراموش نشه😘

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now