★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part33

823 206 21
                                    

پارت سی و سوم*
_________________________________________
لان وانگجی با احساس کرختی توی بدنش چشماش رو به سختی باز کرد و تابش نور شدید باعث شد دوباره چشمهاش رو باز و بسته کنه.

در همین هین صدای نگران لان شچین رو شنید: "وانگجی! بهوش اومدی؟"

لان وانگجی با یادآوری جین یینگی که توی دنیای رویا ازش‌ کمک خواسته بود سعی کرد از جاش بلند شه که لان شیچن دستشو روی شونش گذاشت و گفت: "کجا میری وانگجی؟ هنوز زخمات کامل بهبود پیدا نکردن."

لان وانگجی‌ پرسید: "ز ووجون..جین یینگ..اون‌ کجاست؟"

لان شیچن لحظه ای مکث کرد و به چشم های لان وانگجی‌ نگاه کرد و به سختی لبخندی زد و گفت: ه..هنوز دارن دنبالش میگردن..بهت قول میدم پیداش کنیم"

لان وانگجی زیر لب زمزمه کرد: "فقط خودم میتونم‌ پیداش کنم"

و از جاش بلند شد که لان شیچن پرسید: "وانگجی تو کی اینقدر لجباز شدی؟ جایی نرو! اون بیرون خطرناکه!"

لان وانگجی به دکور طلایی و درخشان اتاقی که توش بود نگاه کرد؛ پس هنوز توی کاخ تک شاخ طلایی بودن.

شمشیرش رو برداشت و گفت: "ز ووجون من خوبم..فقط باید برم از یسری قضایا مطمئن‌ شم"

لان شیچن نگران نگاهش کرد که لان وانگجی چشماشو روی هم فشار داد و از اتاق بیرون رفت. لان وانگجی با توجه به زخم هایی که حالا بهتر شده بود حدس میزد سه روزی رو بیهوش بوده.

اما اون احساس میکرد جین یینگ هنوز یه جایی زندس و خوب میدونست یکی از اشخاص پشت اون آتیش سوزی و ناپدید شدن جین یینگ کی بود! همونی که همین حالا داشت به سراغش میرفت!

درست رو به روی اقامتگاه اون فرد ایستاد که محافظ ها با دیدن لان وانگجی اونم در این مکان متعجب شدن و محترمانه گفتن:"ارباب لان شما اجازه ی ورود ندارید"

لان وانگجی با لحن جدی گفت: "لازمه با لین ژیهو صحبت کنم"

محافظ خواست با نظر اون مخالفت کنه که در همین هنگام صدای ژیهو لین به گوش رسید: "اشکالی نداره..بزارید ارباب لان بیاد داخل..اون به نظر تازه سر و پا شده."

محافظ ها دیگه چیزی نگفتن و کنار کشیدن و لان وانگجی با قدم های محکم به سمت اقامتگاه ژیهو لین رفت، که ژیهو لین محافظ هارو مرخص کرد و درو بست.

پرسید: "ارباب لان مایلید از شراب ناب قبیله ی ما بنوشید؟"

با دیدن چهره ی خنثی و نسبتا خشمگین لان وانگجی خندید و با پوزخند گفت: "آه..بی ادبیه منو ببخشید ارباب لان..فراموش کردم نوشیدن شراب برای شما ممنوع هست!"

لان وانگجی به اون نزدیک شد و گفت:" میدونم اونجا بودی."

ژیهو لین یکی از ابروهاشو بالا فرستاد و پرسید:" ارباب لان؟ از چی حرف میزنید؟ بهتره برگردید به اقامتگاهتون و بیشتر استراحت کنید."

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now