★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part47

844 188 37
                                    

پارت چهل و هفتم
_________________________________________
(حتما وت بزارید♡~♡)
________________________________________
دو هفته بعد از اون اتفاق، جین یینگ و لان وانگجی طلسم هایی قدرتمند تا شعاع ۱۰۰ متری کلبه رسم کردن اما خوشبختانه دیگه شاهد حمله ای نبودن و انگار همه چیز به روال قبلش برگشته بود.

حالا تنها نگرانیشون قبایل و مردم بودن اما هنوز مشخص نبود اون بیرون دقیقا چه خبره و لان وانگجی دوست نداشت دوباره جین یینگ رو از دست بده...

بیشتر اوقات داخل کلبه می موندن، جین یینگ به نقاشی و آزمایش طلسم های جدید می پرداخت و آشپزی و نظافت کلبه هم به عهده ی لان وانگجی بود.

جین یینگ با دیدن لان وانگجی به این نتیجه رسید که هیچکس دیگه ای تو دنیا به اندازه ی اون تمیز و مرتب نیست؛ فضای کلبه از شدت تمیزی جوری میدرخشید که جین یینگ به یاد نمیاورد قبلا چه شکلی بوده... تو مدت زمانی که لان وانگجی اونجا بود خیلی چیزها تغییر کرده بود، اون حتی ساعت خواب جین یینگ رو تنظیم میکرد.

جین یینگ روی زمین دراز کشیده بود و جلوش پر از رنگ و قلموهای دست ساز بود.
اون سخت مشغول کشیدن طرح های مختلف بود، این کار رو واقعا دوست داشت.

چند دقیقه بعد به حالت تفکر دستشو روی چونش گذاشت و به طرح رو به روش که منظره ای از خواب هایی که میدید بود، نگاه کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


چند دقیقه بعد به حالت تفکر دستشو روی چونش گذاشت و به طرح رو به روش که منظره ای از خواب هایی که میدید بود، نگاه کرد.
در کشیدن صورت اون مرد سفید پوش و قد بلند به مشکل برخورده بود و نمیدونست باید باهاش چیکار کنه چون تابحال چهره اون رو ندیده بود.
در همین حین با صدای لان وانگجی رشته ی افکارش پاره شد و سرشو بلند کرد، با دیدن سینی غذا لبخند بزرگی روی صورتش نشست و گفت: "اوم چه بوی خوبی میاد، واقعا گرسنه ام بود"

لان وانگجی رو به روی جین یینگ نشست و سینی غذا رو روی زمین قرار داد: "صدات زدم ولی جواب ندادی، به چی فکر میکردی؟"

جین یینگ‌ گفت: "دارم یه طراحی جدید انجام میدم اما یه مشکل کوچیک دارم، نمیدونم صورت این مرد رو چطوری بکشم"

لان وانگجی کنجکاوانه نگاهشو به برگه دوخت و به طرح نقاشی شده ی اون مرد نگاه کرد، ناخوآگاه گفت: "این شبیه همونیه که میبینمش!"

جین یینگ با تعجب یکی از ابروهاش رو بالا برد و پرسید: "منظورت چیه؟"

لان وانگجی مکثی کرد، بعد با چاپستیک یکی از کوفته برنجی هارو برداشت و با لحنی که مشخص نبود چه حسی توشه گفت: "بیا شامتو بخور بهتره خیلی خودتو خسته نکنی"

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now