★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part62

876 195 77
                                    

لطفا وت بزارید^^
_________________________________________

با بیان شدن هر کلمه توسط لان وانگجی رنگ از روی همه بیشتر میپرید و قطره های عرق روی صورتشون سر میخورد و پایین میومد.

لان شیچن دستشو روی چونش‌ گذاشت و درحالی که اون لبخند همیشگی رو به لب نداشت و چهرش جدی به نظر میرسید گفت:" ما از نیه هوایسانگ غافل شدیم! الان یادم افتاد موقعی که اون دونفر شکست خوردن نیه هوایسانگ بین ما نبود و انگار ناپدید شده بود"

رهبر فرقه ی یاقوت غضبناک پرسید:" اون حیله گر بد ذات کجا میتونه باشه؟"

وی یینگ به سنگریزه های روی زمین چشم دوخت و بعد از مدتی گفت:" مطمئنا اون هنوز اینجاست، اینجا یه جای سرد و خشکه نمیتونه تنها جایی بره"

ناگهان جیانگ هوان از بین جمعیت انگشت سبابشو به طرف صخره ها گرفت و گفت:" یکی اونجاست!"

سر همه به اون طرف چرخید و با دیدن مردی که به سرعت داشت از اونجا دور میشد مطمئن شدن اون خود نیه هوایسانگه.

وی ووشیان فلوتش رو توی دستش گرفت و مسمم گفت:"من میرم دنبالش"

لان وانگجی با صدای کنترل نشده ای گفت:" وی یینگ خطرناکه! صبر کن"

اما درست همون لحظه چندتا از جسد های بی جون روی زمین چشم هاشون رو باز کرد و به طرف اونها حمله ور شدن و راه لان وانگجی رو سد کردن.
لان وانگجی خشمگین شمشیرش رو از غلاف خارج کرد و به اون مرده های متحرک هجوم برد؛ نور آبی رنگ درخشانی از بیچن خارج میشد و بعد از برخورد به اونها به چند تکه تقسیمشون میکرد، ون نینگ هم که طلسم از روش برداشته شده بود به لان وانگجی پیوست تا مرده های متحرک رو از سر راه بردارن،
لان وانگجی تحت شرایطی نمیخواست اجازه بده وی یینگ با اون فریبکار تنها بِشه...

                                ***

وی ووشیان به جسم روباهیش تغییر شکل داد و به سرعت از بین صخره های فراوانی که بین راهش سبز شده بودن عبور میکرد و سعی میکرد رد نیه هوایسانگ رو گم نکنه، اما حس میکرد خیلی از اون عقب افتاده و تقریبا گمش کرده با این حال مستقیم مسیر رو به روش رو طی میکرد و بالاخره به معبدی کوهستانی که دیوارای سنگی با طرح قبیله ی چینگهه رو داشت رسید و به شکل انسانیش برگشت.
ابتدا مطمئن نبود نیه هوایسانگ اینجاست یا نه، اما توجهش به شئ که کمی دورتر روی زمین رها شده بود جلب شد؛ جلوتر رفت و با دیدن اون بادبزن اطمینان پیدا کرد که قطعا اون همینجاست!
نمیخواست بی گدار به آب بزنه پس نامرئی شد و از در نیمه باز معبد واردش شد ، نگاهش رو داخل فضای معبد چرخوند که با فانوس، نوارهای رنگی و مجسمه های الهه پوشونده شده بود.
سعی میکرد تا جای ممکن آروم نفس بکشه و همزمان دقت میکرد پشت ستون های سنگی و مجسمه ها چیزی پنهان نشده باشه.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now