★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part41

870 192 18
                                    

لان وانگجی با احساس حرکت انگشتی باریک و بلند روی گونه هاش از خواب پرید و چشم هاشو به آرومی باز کرد. با دیدن چهره خندان و چشم های مشتاق جین یینگ درست رو به روی صورتش در ابتدا فکر کرد هنوز خوابه و این هم بخشی از رویاییه که داره میبینه اما با شنیدن صدای جین یینگ که نزدیک و واقعی به نظر میرسید اتفاقات روز قبل رو به یاد آورد...

"لان ژان چرا اونجوری بهم نگاه میکنی؟"

لان وانگجی از جاش بلند شد، جین یینگ رو تو بغلش محکم فشرد و حرفی نزد. جین یینگ خندید و گفت: "آره لان ژان میدونم خوشحالی دوباره پیش همدیگه ایم اما واقعا داره نفسم بند میاد تو زیادی قوی هستی"

با شنیدن این کمی ازش فاصله گرفت و بالاخره به حرف اومد: "تو حالت خوبه؟"

جین یینگ سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: "آره به لطف تو... اون شکارچیا هر از گاهی پیداشون میشه و میخوان منو توی دام بندازن، اما این بار وقتی توی جنگل درحال فرار بودم یه گیاه سمی دستمو زخمی کرد ولی الان بهترم"

لان وانگجی تمام مدتی که جین یینگ حرف میزد سکوت کرده بود و با دقت به حرفاش گوش میداد، اون میدونست جین یینگ مدت زیادی تنها بوده و بیشتر از هرچیزی به یک گوشِ شنوا برای حرف هاش نیاز داره.

در همون لحظه لان وانگجی بوی گوشت و سبزیجات سوخته رو احساس کرد و گفت: "یه چیزی داره میسوزه"

با شنیدن این حرف جین یینگ دستشو رو سرش کوبید و بلافاصله مثل یه خرگوش به سمت اجاق روشنِ گوشه ی کلبه پرید که خیلی تو چشم نبود.

جین یینگ دیگ فلزیِ قدیمی رو از روی هیزم های شعله ور برداشت و گفت: "آه خدای من! سوپم کاملا سوخته و بخار شده"

لان وانگجی از روی تخت بلند شد و به سمت جین یینگ رفت، به مواد سوخته ی داخل دیگ که به ته اون چسبیده بودن نگاه کرد. جین یینگ گفت: "بازم گند زدم! هیچ وقت آشپزیم خوب نبود ولی این دفعه میخواستم برای خوش آمد گویی واسه ات سوپ درست کنم اما دوباره این اتفاق افتاد..."

لان وانگجی دستشو روی شونه ی جین یینگ گذاشت و گفت: "سبزیجات و ادویه به قدر کافی داری؟"

جین یینگ متعجب نگاهش کرد: "آم... آره دارم همش داخل اون کیسه ها و بشکه های چوبیه، ولی برای چی میپرسی؟"

لان وانگجی گفت: "من سوپ رو درست میکنم"

جین یینگ یکی از ابروهاشو بالا انداخت و گفت: "لان ژان آه لان ژان... غذا درست کردن کار هرکسی نیست. من خیلی تلاش کردم، فکر میکنی یکی از افراد حزب گوسولان که وقتشون رو فقط روی حفظ کردن قوانین و مراقبه میذارن میتو..."

اما با شنیدن حرف لان وانگجی شیرین زبونی یادش رفت و به یکباره از حرف زدن دست کشید:

"فقط برو و برام یه مقدار آب بیار، ولی مراقب باش"

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now