★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part54

774 194 49
                                    

حتما وت بذارید>~<
_________________________________________

وی یینگ سرشو رو شونه ی نیه تای گذاشته و چشم هاشو بسته بود، اما اونقدر ذهنش درگیر‌ مسائل مختلف و لان وانگجی بود که نمیتونست بخوابه.
درست همون لحظه صدای چرخش کلید رو تو قفل شنید و پشت بندش در فلزی با صدای گوشخراشی روی زمین کشیده شد.

هر دوی اون ها چشماشون رو باز کردن و به جین هو و تهذیبگرهای سیاهپوش که بهشون نزدیک میشدن نگاه کردن.

جین هو با همون لبخند کج و مسخره کنج لبش وارد اتاقک تاریک شد و خطاب به نیه تای و وی یینگ گفت: "اومدم خبر خوبی رو بهتون بدم، البته شاید بیشتر برای من خبر خوبی باشه!"

و بعد با نیشخند به اون دونفر نگاه کرد.

نیه تای خشمگین گفت: "زود حرفتو بزن و برو پی کارت"

جین هو شروع به قدم زدن کرد و دست هاش رو پشت سرش برد، پرسید: "یعنی اینقدر بهتون بد گذشته؟ سعی کردم بهترین سلول اینجا رو به شما بدم..."

و بعد ادامه داد: "خب بگذریم میرم سر اصل مطلب، رهبران قبایل بعد از شنیدن اینکه شما اسیر ما هستید خیلی دلواپس شدن و دارن یکی یکی خودشون رو تسلیم‌‌ میکنن، بالاخره دارن‌ میپذیرن کی لایق رهبری اوناست!"

وی ووشیان پوزخندی زد و گفت: "لابد اونی که لایق رهبری قبایله تویی! فکر نکن همه چیز اینطور باقی میمونه"

جین هو کمی نزدیک تر شد، سرشو خم کرد و گفت: "منظورت از این حرف چیه داداش کوچولو؟ هوم؟ نکنه فکر کردی لان وانگجی یهو سر و کلش پیدا میشه و نجاتت میده؟ دوران رهبری اون سی سال پیش تموم شده"

وی یینگ درحالی که از شدت حرص و خشم دندون هاش روی هم ساییده میشدن دهنش رو برای توپیدن به جین هو باز کرد؛ اما یکی از تهذیبگرهای سیاهپوش هراسان و شتاب زده داخل سیاهچال پرید و درحالی که میلرزید گفت: "قـ...قربان"

جین هو با دیدن وضعیت اون جلو رفت و یقه اشو گرفت: "زود باش حرف بزن بی عرضه، چه مرگته؟"

مرد آب دهنشو قورت داد و با انگشت به بیرون اشاره کرد: "یه... یه اژدها اون بیرونه"

چشم های همه با شنیدن اون حرف از تعجب گرد شد، جین هو سیلی ای به صورت اون مرد کوبید و گفت: "مگه من‌ نگفتم توی خوردن اون شراب های کوفتی زیاده روی نکنید؟ اینم نتیجش! عقلتو به کل از دست دادی، اژدها فقط یه افسا..."

هنوز حرفش به پایان نرسیده بود که صدای فریادی بلند شد و دیوار اتاقک با صدای مهیبی فرو ریخت و یکی تهذیبگرهای سیاهپوش بیهوش وسط اتاقک افتاد.

هنوز اتفاقی که افتاده بود رو هضم نکرده بودن که صدای غرش ترسناک و بلندی در تمام محوطه ی اونجا پیچید و بلافاصله صدای داد و فریادِ وحشت زده ی تهذیبگرها بلند شد.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now