(( 31 ))

1.7K 269 501
                                    

نایل کلافه نفسش رو بیرون داد...

حرف های لویی پر از تناقضات عجیب بود...

نگاه خشمگینی به هری که با فاصله ی کمی از اون ها نشسته بود کرد و هری با حرکت دست هاش اون رو دعوت به آرامش کرد...

-پس اون توی فرانسه هست؟

لویی با جدیتی که برای هری عجیب بود تایید کرد...

×آره از کشور خارج شده

نایل ابرو بالا انداخت...

-ولی همچنان کارش رو ادامه میده؟

×آره

-از فرانسه؟

× آره چرا هی میپرسی؟

حالت نگاه نایل گویای همه چیز بود...

×خب باشه. این باهامون همکاری نداشت اما میخوام بدونم چه فرقی به حال تو داره؟ تودنبال مجرمی منم بهت معرفی میکنم.

نایل کمی فکر کرد..

حق با لویی بود...

-خب دیگه چی در موردش داری؟

لویی خودشو جلو کشید و گوشیش رو از جیبش خارج کرد تا چیز های بیشتری رو رو کنه...

هری کمی از آبجوی 4 درصدش نوشید و به زل زدنش به اون دو نفر ادامه داد...

دیشب نایل پس از برگشت به داخل خونه گیج و دست پاچه بود و به بهانه ی خواب آلود بودن فورا به اتاقش رفت...

هری میدونست چه اتفاقی افتاده اما هرچی بود در رابطه با اون پسر وجود داشت مربوط به خود نایل بود و هری قصد دخالت نداشت...

شان با اون نگاه های عجیب و خاصش به نایل...

نگاهش رو به سمت لویی کشوند...

افکار مخرب یک رخداد به وضوح روی دوش لویی سنگینی میکرد و در حال آزار دادنش از درون بود و هری تصمیم داشت بالاخره به جوابش برسه...

مدت زیادی صبر کرده بود...

_______________

_خب؟

از بالا به چهره ی دختر که بی هیچ شرمی بهش زل زده بود نگاه میکرد...

نیشخندی به حرکاتش زد و دست هاش رو از دو طرف روی پشتیِ مبل گذاشت و کمی لم داد...

"بعدش اونا منو بردن به فرودگاه و گفتن باید سوار اون هواپیما بشم و وقتی رسیدم دو نفر هستن که منتظرمن و منو میارن پیش شما و ازین به بعد با شما زندگی میکنم و شما ددیم هستین.

بی نفس گفت، سپس کمی روی زانو هاش بلند شد و از کیف کوچک همراهش که بیشتر جنبه ی تزئینی داشت، پاکت مشکی و طلایی براقی خارج کرد و دوباره کیفش رو به روی پافر صورتیش برگردوند...

پاکت رو جلوی زین گرفت و مطمئن شد که موقع پس کشین دستش، دستش به بالای زانو و قسمتی از ران زین کشیده بشه...

... cute baby ...Where stories live. Discover now