کاور منم
از ووت ندادنای شما گوشه نشین شدم😂
_______________________________برای بار هزارم درو بهم کوبید و داخل ساختمون شد...
×رفتم و همه سوء سوابق الکسو چک کردم، تنها خطایی که تو زندگیش مرتکب شده دزدیدن سوئیچ ماشین از جیب پدرش بوده.
زین اون کاملا بی گناهه و واقعا اینجا نگه داشتنش یچیز مزخرفه، حالا با اینکه دو روزه این چهارنفرو گذاشتی تا شکنجش بدن و اعتراف بگیرن که وابسته به کیه کاری ندارم ولی اون بیگناهه و نباید اینجا باشههمه ی حرفاشو یک نفس زد تا دفاعی جدی از اون پسر کرده باشه و بتونه زین متقاعد کنه برای رها کردنش ولی واکنش زین به تمام حرفاش فقط و فقط نگاه پرتمسخرش بود...
_الان خوشحالی لویی؟؟
خیلی خوشحالی که یه بی گناه باید به خاطر ندونم کاری تو بمیره؟؟
فقط به خاطر اینکه نمیتونی خودتو کنترل کنی و تبدیل نشی به یه خوک مست که فقط دنبال یه گوش برای زِر زدن و یه سوراخ برای خالی شدنه؟؟
باشه لویی عزیز اون اینجا نمیمونه!!
حالا که اینقدر معصوم و بی گناهه میفرستیمش پیش فرشته ها که بهش خوش بگذره!گفت و با تمام شدن حرفش با صدای بلند خندید و به لویی که مو به تنش سیخ شد توجه نکرد...
×مرد مـ..من میگم ولش کنیم اونوقت تو میگی میکشیمش؟؟
اون هیچ کارس!
فقط و فقط به خاطر خوابیدن با کسی که نباید و یه مشت اطلاعاتی که هیچی ازش دستگیرش نشده میخوای بکشیش؟!...
اصـ..اصن مگه این تو نبودی که میگفتی نباید جسدی اضافه کنم؟؟
پس چرا خودت میخوای بکشیش؟؟!!....از جاش بلند شد و به طرف پنجره بزرگ اتاق که نمای تمام حیاطو نشون میداد رفت...
_اون باید بمیره لویی...
اون میدونه چرا اینجاست؛ شاید اون اولش نمیدونست ولی الان در جریانه...
میدونه تو کی هستی..
و از همه مهم تر
اون منو دیده پس باید بمیره...
میدونی چرا نذاشتم تو بکشیش؟؟چون افتادی رو دور بدشانسی و گند زدن و میدونستم اگه کاری کنی فقط مدرک میدی دست کسی که نباید...توی صداش موجی از خشونت و لذت وجود داشت و لویی ترسید...
ترسید که روزی این لذت کشتن و شهوت خون گریبان خودشو بگیره...×پـ..پس.......
_آره لویی اون پایان امشب میمیره...تنها لطفی که میتونم بکنم اینه که بدون زجر بمیره..
اماا.......پوزخند شیطانی زد و همونطور که دستاشو پشت کمرش گره زده بود کمی بدنشو به عقب برگردوند تا با لویی چشم تو چشم بشه...
_در صورتی میذارم مرگ آرومی داشته باشه که خودت بکشیش و بشه یه درس عبرت برات..
در غیر این صورت به اد یا مایکل میگم کارشو تموم کنن...البته فک کنم جرجی هم عاشق گوشت تازه انسان باشه...
به خصوص وقتی ترسیده و آدرنالینش تو بیشترین حالتشه...
YOU ARE READING
... cute baby ...
Fanfiction━━━━━━●─────── ⇆ ㅤ◁ ❚❚ ▷ ㅤ↻ این بوک برای اولین بار یه بیبی واقعی رو نشون میده پس لطفا اگه علاقه ندارین نخونین*-*