(( 3 ))

5.8K 483 417
                                    

پوست کنار ناخوناشو به دندون کشید و با استرس به آرامش زین و طوری که بدون واکنشی بعد از شنیدن حرفاش مشغول دود کردن سیگار دست پیجش بود نگاه کرد...

×اصن میدونی چیه زین؟؟ نباید بهت میگفتم چون مسئله ی مهمی نیست، اون فقط یه پسر حدود نوزده ساله بود و بیخــ.......

_لویی لطفا دهنتو ببند تا خودم نیومدم و برات نبستمش

آب دهنشو دوباره قورت داد و به زین خیره شد...

_همین الان میری پیداش میکنی و میبریش به خونه خارج از شهرم تا بیام و ببینم چیکار کردی...میدونی باید چشماشو ببندی تا مسیر رو نبینه یا نیازه اینو هم بهت تذکر بدم؟؟

سری در جواب زین تکون داد و سعی کرد با لحن محکمش و مطمئن کردن زین اعتماد از دست رفتشو برگردونه...

×حتی شده میکشمش ولی نمیذارم اطلاعاتی که ازم کشیده جایی درز کنه

_بچه ای لویی، هنوز خیلی بچه ای...کلی اطلاعات که لو دادی حالا میخوای یه جسد هم اضافه کنی؟!

سری به نشونه تاسف تکون داد و از جا بلند شد...

صدای مصممش در حال خروج از اتاق به گوش لویی رسید...

_به جک بگو ماشینو حاضر کنه خودتم نرو و کنار ماشین منتظر باش

____________________________________

گوش عروسکشو که از آب دهنش خیس شده بود از بین دندوناش خارج کرد و به زین که مشغول پوشوندن شلوار یخی رنگش به پاش بود نگاه کرد...

+میخوایم کجا بریم ددییی؟؟

با احتیاط پرسید و اخمای به وجود اومده رو پیشونی زین از سوال پرسیده شدش منصرفش کرد...

_پسرای خوب سوال نمیپرسن، فقط به حرف ددی گوش میکنن

لبای لیام آویزون شد و با چشمایی که اشک به سرعت توشون حلقه زده به زین خیره شد...

+آخه هنوز درد میکنهه T~T

نگاه عجولش بین چشمای گردِ اشک آلودش و جلوی باد کرده شلوارش رفت و آمد کرد و یه گوشه از ذهنش یادداشت کرد که قبل از ترک خونه یچیزایی از اتاق برداره...

_اگه بیبی خوبی باشی ددی بعدا خوبت میکنه و اون جایزه ای که بهت قول داد رو هم برات میخره، فقط پسرخوبی باش

برقی توی چشمای لیام به وجود اومد و با سرتکون دادنِ تند و هیجان زدش سعی کرد پسرخوب بودنو از همون لحظه شروع کنه...

... cute baby ...Where stories live. Discover now